چرا متنباز مهم است
آی.بی.ام شرکتی است با تاریخچهای پر از دردسر برای آدمها. درآمد اولیه این شرکت نتیجه گرفتار کردن چند مشتری و کسب اطمینان از این امر بود که هیچ شرکت دیگری نخواهد توانست جای پایش را در بازار محکم کند. در واقع این روش اصلی پولدار شدن تقریبا تمام شرکتهای کامپیوتری است. هنوز هم اکثر شرکتها به همین شیوه کار میکنند. بعد که شرکت آی.بی.ام. کامپیوتر شخصی را ابداع کرد، تکنولوژی آن را در اختیار دیگران هم گذاشت تا از روی آن کپی کنند. این تصمیم بیش از هر تصمیم دیگری به وقوع انقلاب کامپیوترهای شخصی کمک کرد که این انقلاب هم به نوبه خود باعث انقلاب اطلاعات، انقلاب اینترنت، اقتصاد نوین یا هر مفهومی دیگری شد که تغییرات عظیم جهان امروز را به آن نام میخوانند.
این بهترین بازنمایی از منافع بیحد و مرز ناشی از فلسفه متنباز است. با اینکه کامپیوتر شخصی با پیروی از مدل متنباز طراحی نشده بود اما مثال بسیار خوبی است از تکنولوژیای که باز اعلام شد و دیگر افراد یا شرکتها توانستند آن را کپی کنند، بهبود دهند یا بفروشند. در خالصترین حالت، متنباز به هرکسی اجازه میدهد تا در توسعه یا استثمار مالی یک پروژه شریک شود. لینوکس بدون شک موفقترین مثال است. چیزی که در اتاقخواب شلوغوپلوغ من شروع شد، آن قدر رشد کرد که توانست به بزرگترین پروژه جمعی تاریخ بشر تبدیل شود. این پروژه با ایدئولوژیای آغاز شد که بین توسعهدهندگان نرمافزار رواج داشت. بر اساس این تفکر، کد منبع نرمافزارهای کامپیوتری باید برای همگان در دسترس باشد و جی.پی.ال -مجوز ضد کپیرایت- ابزار قدرتمند این جنبش است. امروزه این اندیشه رشد کرده و تبدیل به روشی برای توسعه و بازتولید بهترین تکنولوژی ممکن شده است. موفقیت از این هم فراتر رفته و در بازار تجاری جهان هم کاملا پذیرفته شده. شاهد این امر، پذیرش روزافزون لینوکس به عنوان یک وبسرور امن و قیمت بالای سهام آن در بورس است.
چیزی که توسط ایدئولوژی خلق شده بود، ثابت کرد که در بازار هم میتواند به یک تکنولوژی موفق تبدیل شود. حالا هم که متنباز ثابت کرده میتواند چیزی بیش از یک تکنولوژی در حوزه فنی و تجارت باشد. در دانشگاه حقوق هاروارد، پروفسور لری لسیگ (که حالا در دانشگاه استنفورد است) و چارلز نسون از مدل متنباز برای بررسیهای قانونی استفاده کردهاند. آنها پروژه قانون باز را شروع کردند که طی آن حقوقدانان داوطلب، متخصصین و دانشجویان میتوانستند از طریق وبسایت پروژه در بحثهای مرتبط با قانون کپیرایت آمریکا مشارکت کنند و در مورد آن پیشنهاد دهند و نظرات یکدیگر را نقد کنند. ایده این پروژه این است که با مشارکت تعداد زیادی ذهن حقوقی، بهترین نظریات رشد خواهند کرد و طی ارسالها و جوابها، کوهی از اطلاعات حقوقی جمعآوری خواهد شد. این سایت در جمعبندی زیبایی برای تفاوت شیوه کار خود با روشهای سنتی مینویسد: «چیزی که به خاطر محرمانه نبودن مباحثات از دست میرود با تعدد منابع و چندوجهی بودن مباحث، جبران میشود.» (در فضای کامپیوتری باید بگوییم: با حضور چند میلیون چشم، تمام باگهای نرمافزاری خنثی میشوند.)
در مقایسه با آن چیزی که سالیان سال تحقیق دانشگاهی نام داشته، این یک نگاه جدید است که افقهای تازهای را در برابر دیدگان ما قرار میدهد؛ مثلا به این فکر کنید که این شیوه تحقیق تا چه حد میتواند به کشف درمان بیماریها سرعت ببخشد. یا حل کردن مشکلات دیپلماسی بینالمللی با حضور بهترین ذهنهای جهان چه قدر تقویت خواهد شد. همان طور که جهان کوچکتر میشود، سرعت زندگی و صنعت سریعتر میشود و تکنولوژی و اطلاعات در دسترس تعداد بیشتری از مردم قرار میگیرد، بیشتر و بیشتر کشف میکنیم که نگه داشتن همه چیز در مشت خودمان، یک اشتباه روشی است.
نظریه پشت متنباز، ساده است. در مورد یک سیستمعامل نظریه این است که کد منبع -دستورات برنامهنویسی که زیربنای کل سیستم هستند- باید آزاد باشند. هر کسی میتواند آن را بهتر کند، تغییر دهد یا از آن به نفع خود استفاده کند به شرطی که تمام این تغییرات، بهتر کردنها یا استفادهها باید به آزادی در اختیار دیگران نیز گذاشته شوند. به ذن فکر کنید. پروژه به هیچ کس و همه کس تعلق دارد. وقتی پروژهای باز میشود، شاهد رشد سریع و مستمر آن هستیم. گروههای مشارکت کنندهای که به شکل هم زمان روی پروژه کار میکنند سبب میشوند که پروژه سریعتر از هر حالتی که پشت درهای بسته ممکن بود، رشد کند و به پیش برود.
این همان چیزی است که در لینوکس شاهدش هستیم. تصور کنید: به جای یک تیم توسعه که مانند راهبان در یک مکان مخفی مشغول برنامهنویسی باشند، یک غول برنامهنویس در حال برنامهنویسی برای شماست. عملا میلیونها نفر از روشنترین مغزهای جهان مشغول مشارکت در پروژه هستند و افرادی مشغول بررسی خروجیها هستند که اصولا شغل اصلیشان آزمایش نرمافزار نیست بلکه کاربران واقعی سیستم هستند.
اولین باری که آدمها ایده متنباز را میشنوند، مساله به نظرشان خندهدار میآید. شاید اینکه گسترش این ایده چندین سال به طول کشیده به همین دلیل باشد. گسترش متنباز مدیون ایدئولوژیاش نبود. مطرح شدن متنباز وقتی سرعت گرفت که توانست ثابت کند که بهترین شیوه برای توسعه و بهینهسازی بالاترین تکنولوژی موجود است. این روزها هم متنباز برنده بازار است و این پیروزی حاصل موفقیتهای قبلی متنباز در به ثمر رساندن پروژهها است. شرکتها توانستهاند حول سرویسهای مرتبط با پروژههای متنباز شکل بگیرند و بعضیها هم از متنباز استفاده کردهاند تا تکنولوژیشان را رواج دهند. وقتی پول به یک جا سرازیر میشود، مردم متقاعد میشوند که طرح موفق بوده.
یکی از چیزهایی که در دنیای متنباز کمتر درک شده، این است که چگونه بهترین برنامهنویسان جهان حاضر میشوند بدون پول برای یک پروژه وقت بگذارند و کار کنند. برای جواب به این مساله باید به انگیزههای این افراد بپردازیم. در جامعهای که ادامه حیات کمابیش تضمین شده است، پول دیگر اصلیترین انگیزه افراد نیست. ثابت شده که افراد وقتی بهترین محصول را تولید میکنند که انگیزه آنها شور و اشتیاق به کار باشد؛ یعنی وقتی که کار برایشان تفریح باشد. این مساله همان قدر در مورد نمایشنامهنویسان، مجسمهسازان و مخترعان صحت دارد که در مورد برنامهنویسان. مدل متنباز به افراد فرصت میدهد تا بر اساس شور و اشتیاقشان کار کنند. کار به همراه بهترین برنامه نویسان جهان -و نه کسانی که از سر اتفاق کارفرمای مشترکی پیدا کردهاند- برای آنها مفرح است. برنامهنویسان متنباز در تلاش برای کسب اعتبار در بین دیگر برنامهنویسان مطرح جهان هستند و این انگیزه فوقالعادهای است برای ارائه بهترین کارها.
به نظر میرسد که بیل گیتس این را نمیفهمد. شاید هم الان متوجه این نکته شده و از سوالی که در سال ۱۹۷۶ پرسیده، شرمنده باشد. او در ۱۹۷۶ طی نامهای به برنامهنویسان متنباز نوشت: «کاری که شما میکنید این است که جلوی نوشته شدن نرمافزار خوب را میگیرید. چه کسی حاضر است کار تخصصی را در قبال هیچ چیز انجام دهد؟»
در واقع برای درک مفهوم متنباز، یک روش این است که به شیوهای فکر کنیم که دین، چندین قرن قبل (و البته توسط بعضی موجودات در همین روزها) سعی میکرد علم را فهم کند. علم یک چیز خطرناک، خرابکار و ضد نظام تبلیغ میشد و این همان چیزی است که این روزها بعضی از شرکتهای نرمافزاری، در مورد متنباز فکر میکنند. دقیقا همان طور که علم برای تخریب دین اختراع نشده بود، متنباز هم به وجود نیامده تا نظام نرمافزار را از هم بپاشد. متنباز به وجود آمده تا بهترین تکنولوژیها را خلق کند و ببیند که تکنولوژی به کدام سمت در حرکت است.
علم به خودی خود مولد پول نیست. انباشت این همه ثروت، کارکرد جانبی علم بوده است. وضع متنباز هم همین است. متنباز به شرکتهای جدیدی اجازه فعالیت داده که در حال خارج کردن بخشی از بازار از دست شرکتهای قدیمی هستند؛ بازهم همان طور که محصولات جانبی علم باعث تضعیف سلطه کلیسا شدند. این جا شاهد شرکتهای کوچکی مثل وی.ای.لینوکس هستیم که با استفاده از مزایای متنباز، به ناگهان به عنوان رقیبی برای شرکتهای عظیم و جاافتاده مطرح میشوند. به گفته سر ایزاک نیوتن، آنها بر دوش غولهای دیگر ایستادهاند.
بله! همان طور که متنباز پیشرفت میکند و سهمی از اقتصاد جهانی به دست میآورد، برنامهنویسان آن نیز کمکم شناخته میشوند و بیشتر و بیشتر به عنوان افراد قابل استخدام به آنها نگاه میشود. شرکتها شروع کردهاند به بررسی فهرست همکاران برنامهها که از قدیم روشی بوده است برای ذکر اسامی افرادی که در پروژهها همکاری داشتهاند. این شرکتها کسانی که مشارکتهای خوبی در پروژههای مختلف داشتهاند را کشف میکنند و مسوولین منابع انسانی خودشان را با یک گونی پول و پیشنهادهایی در مورد سهام شرکت پیش آنها میفرستند. در پاراگراف قبل گفتم که پول اصلیترین انگیزه افراد نیست و هنوز هم نظرم را درباره آن جمله عوض نکردهام. ولی لازم است اضافه کنم که به نظر من پول در قبال کار سخت، اصلا پاداش بدی نیست. وقتی قرار است باک بی.ام.و را پر از بنزین کنید، اتفاقا پول بسیار هم به درد بخور میشود.
کارکردهای جانبی متنباز هم -مثل علم- بینهایت است. این روش چیزهایی میسازد که تا امروزه غیرقابل ساخت به نظر میرسیدند و با این کار بازارهای جدید را به وجود میآورد. با وجود لینوکس و دیگر نرمافزار متنباز، افراد و شرکتها میتوانند محصولات جدید و اختصاصیای برای خود بسازند که تا دیروز، ساخت آنها غیرممکن به نظر میرسیده. هیجان انگیز است وقتی میبینیم که بسیاری از چیزهایی که این روزها با استفاده از لینوکس ساخته شده، در اوایل اصولا به ذهن ما هم خطور نکرده بودند. لینوکس در چین هم دارد مشهور میشود. پیش از این، بخش عمدهای از صنعت نرمافزار آسیا به ترجمه نرمافزارهای آمریکایی و اروپایی اکتفا میکرد اما حالا دوستان ما در آن بخش دنیا، مشغول ساختن نرمافزارهای جدید با استفاده از لینوکس هستند. من واقعا به مردی افتخار میکنم که در نمایشگاه کامدکس جلو آمد و پمپ بنزینی که بر مبنای لینوکس ساخته بود را به من نشان داد. آن نمونه یک پمپ بنزین لینوکسی بود که میتوانست فرد را طی سه دقیقهای که باک مشغول پر شدن است به سی.ان.ان. متصل کند و تیتر اخبار را به او نشان دهد. این مرد هم روی شانه غولهای دیگر ایستاده بود.
لذت بخش است وقتی میبینیم که افراد از محصولی مانند لینوکس برای ساخت یک پمپبنزین بهتر استفاده کردهاند. این ابداعی است که هیچوقت در یک شرکت بسته انجام نمیشود چون اگر یک شرکت بخواهد لینوکس را به شکل تجاری به بازار عرضه کند، شکی نیست که باید به دنبال محل اثبات شده آن یعنی سرورها یا میزکارهای سطح بالا برود؛ اما لینوکس به شرکتها این اجازه را داده که خودشان در این باره که دوست دارند با آن چهکار کنند، تصمیم بگیرند. پس لینوکس را بیش از هر چیز دیگر در دستگاههای درونساز میبینید. تیوو لینوکس دارد؛ وب اسلیت ترنسمتا هم لینوکس دارد و در تلفنی هم شاهد حضور لینوکس هستیم. همینجا است که میلیاردها دلار ثروت از قِبَل متنباز تولید میشود.
من دوست دارم به جهان اجازه دهم که خودش مراقب خودش باشد. با کنترل نکردن تکنولوژی، باعث میشوید که کاربران آزاد باشند. شما محصول را در اختیار دیگران قرار میدهید و آنها تصمیمات مربوط به خود را اتخاذ میکنند مثلا در این مورد که از محصول شما به عنوان بخشی از محصول یا سرویس خود بهره بگیرند. این کار تلاشی برای گسترش لینوکس نیست بلکه منظور نهایی این است که لینوکس را آزاد بگذاریم تا خود به خود گسترش یابد. این جریان فقط منحصر به لینوکس نیست بلکه موضوع بحث ما هر چیزی است که متنباز باشد.
متنباز مهم است.
مردم در مورد لزوم آزادی بیان شک نمیکنند. این آزادیای است که آن را با فدا کردن جان به دست آوردهایم. از آزادی همیشه باید با جان دفاع کرد اما در عین حال، انتخاب این دفاع در ابتدای کار، سخت است. این موضوع در مورد باز بودن هم صادق است. لازم است تصمیم بگیرید که باز باشید. شاید در ابتدا بسیار سخت به نظر برسد ولی در نهایت رضایت خاطر را به ارمغان خواهد آورد.
سیاست را در نظر بگیرید. اگر منطقی که در مورد متنباز گفتم در سیاست هم صادق باشد، همیشه حکومت تک حزبی خواهیم داشت. شکی نیست که حکومت تک حزبی سادهتر و قابل درکتر از سیستم پیچیده انتخاباتی است؛ روشی باز در سیاست که اکثر دنیا بر مبنای آن اداره میشود. در سیستم تک حزبی نیازی به دردسر کشیدن برای پرسیدن نظر دیگران و جلب توافق کسی نیست. استدلال به نفع آن هم ساده است: حکومت آن قدر کار مهم و پیچیدهای است که لزومی نیست وقت آن دائما صرف پرسیدن نظر افراد شود. عجیب است که مردم به راحتی مشکل این استدلال را در مورد حکومت میبینند اما متوجه اشکال مشابه در دنیای صنعت و تجارت نمیشوند و در برخورد با آن، احساس ناامنی میکنند.
استدلالهایی که یک شرکت میکند تا نرمافزارهای خود را باز نکند، متقاعد کننده است. مدیران میگویند که تا به حال کارها به این شیوه انجام نشده. این ترسناک است. مردم از تغییر میترسند و بخشی از این ترس، حاصل ناتوانی در پیشبینی نتایج است. اگر شرکتی به وضع موجود بچسبد و حاضر به تغییر نشود، احتمالا راحتتر در این باره که به کدام سو در حال حرکت است قضاوت میکند و گاهی این پیشبینی مهمتر از موفقیت بزرگی است که لازمهاش تغییر است. خیلی از شرکتها ترجیح میدهند به شیوهای قابل پیشبینی موفق باشند تا به شیوهای غیرقابل پیشبینی خیلی خیلی خیلی موفق.
برای شرکتها راحت نیست که یک محصول حاضر و آماده را متنباز اعلام کنند. این کار دردسرهایی دارد. یکی اینکه در طول سالیانی که این نرمافزار تولید شده، شرکت حجم زیادی اطلاعات داخلی تولید کرده است و این اطلاعات درون شرکتی، نقطه تمایز این شرکت و دیگر شرکتها شده. شرکتها از فکر شریک شدن این اطلاعات با دیگران میهراسند و احساس میکنند که با افشای این اطلاعات، دلیل وجودی آنها به خطر خواهد افتاد. آنها به این دقت نمیکنند که وجود این اطلاعات داخلی، مثل یک سد عمل میکند و دیگران را نیز از مشارکت در پروژهها باز میدارد.
البته من شرکتهایی را دیدهام که از بسته بودن به بازبودن گراییدهاند. یکی از این داستانها مربوط به وپیت است. شرکتی فنلاندی که ارائه دهنده خدمات و پشتیبانی زیرساخت به بسیاری از دستگاههای تعاملی است. این پروژه شامل یک وب سرور هم میشود که به شکل یک تلفن دیواری ارائه شده. برای آنها تصمیم باز کردن نرمافزارهایشان منطقی به نظر میرسید. آنها میخواستند سرویسهایشان را ارائه کنند ولی پیش از این باید زیرساخت خود را توسعه میدادند. این کار مستلزم نوشتن حجم زیادی نرمافزار است. یک دردسر واقعی. پس به جای دیدن این جریان به این شکل که «قرار است داراییهای معنویمان را با دیگران شریک شویم» گفتند «نوشتن نرمافزار یک کار زمانگیر مهندسی است اما با نگهداشتن آن در شرکت، ارزش اضافهای تولید نخواهد شد.»
چند عامل هم بود که به نفع وپیت عمل میکرد. اول اینکه این پروژه، ابعاد وسیعی نداشت. دوم اینکه تصمیم باز کردن برنامه، در اولین روزهای تاسیس شرکت گرفته شد. مدیریت اعلام کرد که نیروهای داخلی شرکت توان انجام پروژه را دارند اما شرکت به دنبال تولید چیزی فراتر از آن چیزی است که تواناییاش را دارد. همچنین تصمیم نهایی بر این شد که متنباز کردن پروژه روش خوبی است برای پیشبرد وپ به عنوان استانداردی که برای دیگران نیز قابل پذیرش باشد.
در همان شروع بازی، آنها نظر من را خواستند و من به آنها گفتم که باید با این احساس که همه تصمیمات باید درون شرکت گرفته شوند، مقابله کنند. به آنها گفتم که اگر قرار است در جلساتی، تصمیماتی در مورد پروژه گرفته شود، درهای این جلسات نباید به روی افراد خارج از شرکت، بسته باشند. با تبدیل تصمیمگیریها به یک امر درون شرکتی، فعالان بیرون از شرکت دچار از خودبیگانگی میشوند و آنها احساس میکنند که به شبکه اصلی تصمیمگیری دسترسی ندارند. فکر کنم این اصلیترین و حساسترین مشکل برای ایجاد و مدیریت یک پروژه متنباز در یک شرکت تجاری است. شاید حرف زدن از باز کردن پروژهها آسان باشد اما پروژههای متنباز شرکتی به راحتی ممکن است تبدیل به یک رابطه دو قطبی «ما-آنها» شوند. تصمیمات ممکن است به شیوه راحت گرفته شوند: با نشستن پشت میزهای یک کافه تریا و بحث کردن و نتیجهگیری و غفلت از شرکت دادن دیگران در این روند. اگر این وضع پیش بیاید، خارجیها هم با دیدن اینکه تصمیمات از قبل در کافهتریای شرکت گرفته شدهاند، خود را از روند توسعه نرمافزار کنار میکشند.
این همان مشکلی است که گریبان نتاسکیپ را هم گرفت. در بهار ۱۹۹۸ و چند ماه بعد از اینکه نتاسکیپ کد منبع مرورگر نسل بعدیاش (مشهور به موزیلا) را متنباز اعلام کرد، هنوز متنباز بودن پروژه چندان احساس نمیشد. مدت زیادی طول کشید تا این پروژه واقعا به یک پروژه متنباز تبدیل شد. در اوایل یک گروه درونشرکتی از برنامهنویسان موزیلا وجود داشتند که به سختی پچهای خارجیها را قبول میکردند. همه داخلیها همدیگر را میشناختند و حتی اگر دور یک میز ننشسته بودند، یک کافیشاپ مجازی داشتند که در آن قهوه میخوردند و تصمیم میگرفتند. آنها عملا یک گروه بسته بودند. نتاسکیپ در طول آن ماهها به جای تبدیل شدن به نمونهای خوب از کاربرد متنباز در توسعه نرمافزار، تبدیل شده بود به یک سیبل رسانهای علیه جنبش متنباز. وقتی زمزمههای عدم فعالیت پروژه به بیرون درز کرد، وضع موزیلا خرابتر شد اما در عوض نتاسکیپ قانع شد که پروژه را واقعا باز کند. این روزها میبینیم که پروژه واقعا فعالتر است.
وقتی دوستان میشنوند که امکان باز اعلام کردن یک پروژه تجاری هم وجود دارد، معمولا شروع میکنند به پرسیدن یک سری سوالات تکراری. یکی از سوالات در مورد عکسالعمل داخلیها است به این امکان که فردی خارج از سازمان بتواند نتیجهای بهتر از آنها تولید کند و همه دنیا هم این را ببینند. به نظر من برنامهنویسان باید از این لحاظ بسیار خوشحال باشند چون ثابت کردهاند این قدر ارزشمندند که بدون انجام دادن اکثر کار، دارند حقوق میگیرند. از این نظر متنباز، یا باز بودن هر چیزی، فوقالعاده است. باز بودن به همه نشان میدهد که کار را واقعا چه کسی دارد انجام میدهد و دیگر کسی نمیتواند پشت مدیرش مخفی شود.
متنباز بهترین اهرم برای بهکارگیری نیروهای خارج از سازمان است ولی هنوز برای پاسخ به نیازهای خود سازمان باید افرادی در سازمان شاغل باشند. این آدم شاید رهبر پروژه نباشد. در واقع برای سازمان عالی است اگر کسی از بیرون پروژه را هدایت کند و جلو ببرد و پول هم نگیرد. خیلی خوب است اگر کسی از بیرون کار بهتری انجام دهد. مشکل وقتی بروز میکند که این رهبر بیرونی پروژه را در راستای اهداف یا نیازهای شرکت به پیش نبرد. در این صورت شرکت باید شخصا به نیازهایش جواب دهد. باز کردن یک پروژه شاید به معنای کاهش منابع تخصیصی از درون سازمان باشد ولی به هیچ وجه به معنای تعطیل کردن کار درون سازمان نیست. حتی احتمال دارد پروژه آن قدر بزرگ شود که هیچ شرکتی قادر به کنترل آن نباشد. منابع بیرونی ارزانتر هستند؛ نواقص کمتری دارند و دیدگاه همه جانبهتری به پروژه میدهند ولی در مقابل کفه دیگری هم داریم: سیستم ممکن است دیگر فقط به نیازهای شرکت توجه نکند. حالا دیگر محصول برای پاسخگویی به نیازهای مشتریان بهینه میشود.
شاید آزاردهندهترین مرحله، پذیرفتن این واقعیت باشد که ممکن است بیرونیها بهتر از داخلیها بفهمند. مشکل دیگر پیدا کردن یک رهبر فنی قوی در داخل شرکت است. این آدم باید کسی باشد که در دو سطح مورد اعتماد همگان باشد؛ هم در سطح فنی و هم در سطح سیاسی. کسی که بتواند درک کند که ممکن است پروژه از ابتدا مشکلدار طراحی شده باشد. به جای مخفی کردن این گونه مشکلات، رهبر باید بتواند افراد را متقاعد کند که همه چیز باید از صفر شروع شود؛ به عبارت دیگر باید به بقیه توضیح دهد که راه را اشتباه آمدهاند. این چیزی نیست که آدمها از شنیدنش لذت ببرند و به همین دلیل هم برای قبول کردن این حرف، گوینده آن باید کسی باشد که دیگران به حرفش احترام بگذارند.
با توجه به سیاستهای درونشرکتی و شیوهای که سازمانها معمولا کار میکنند، رهبر فنی باید انسانی باشد با شخصیت قوی. او باید کسی باشد که به راحتی با ایمیل کار کند و در مجادلهها هم طرف کسی را نگیرد. از عبارت «طرفین» استفاده نکردم چون نمیخواهم به نظر بیاید که در مباحث، دو جبهه متخاصم -یعنی گروه داخلی و گروه خارجی- داریم. این رهبر فنی از شرکت پول میگیرد تا کار متنباز بکند. همه باید بدانند که این آدم پول نمیگیرد که از شرکت یا خارجیها حمایت کند بلکه پول میگیرد تا پروژه را به پیش ببرد. داشتن رهبری که بیش از حد به شرکت نزدیک است خطرناک خواهد بود. ممکن است افراد به قابلیتهای فنی او اعتماد کنند ولی در مورد تصمیمهای غیرفنیاش اعتراض خواهند داشت.
باید بتوانید یک آدم شریف پیدا کنید.
به همین دلیل است که این همه سال تلاش کردهام تا با هیچ کدام از شرکتهای توزیع کننده لینوکس کار نکنم. به خصوص این روزها که اسکناسها در حال نمایان شدن هستند، این مساله مهمتر هم شده است. با این همه دلار که این طرف و آن طرف جابه جا میشود، مردم شروع میکنند به پرسش از انگیزهها. برای من مهم است که همیشه به بیطرفی مشهور بودهام. نمیدانید چهقدر برایم مهم است که این بیطرفی حفظ شود. گاهی فکر میکنم این تلاش ممکن است من را دیوانه کند.
درست است. حق با شما است. باید موعظه را متوقف کنم. متنباز برای هر شخصی و هر پروژهای و هر شرکتی نیست اما هرچه قدر که مردم پول بیشتری از سهام شرکتهای لینوکسی در بیاورند، بیشتر و بیشتر مطمئن خواهند شد که متنباز، همهمه ناشی از حرفهای درگوشی بچه دبیرستانیهای ایدهآلیست نیست.
تمام چیزها را باز کنید و شانس به شما رو خواهد کرد. من تمام سالهایی که خبرنگارها از من در مورد متنباز پرسیدهاند را در این مورد صحبت کردهام. الان پنج سالی میشود. آن روزها فکر میکردم که باید دائما توضیح بدهم که چه چیزی در مورد متنباز این قدر خوب و مهم است؛ و صادقانه بگویم که این کار برایم مثل یک سفر بیپایان بوده است؛ مثل راه پیمودن در گل و لای.
حالا مردم مساله را فهمیدهاند.