فرش قرمز، بخش پنجم
موفقیت یک شبه ما
آیا گروههای خبری تبلیغاتی را میخوانید؟ تمام فعالیت آنها این است که چیزی را مشهور کنند و این یعنی کل تلاش آنها این است که چیز دیگری را پایین بکشند. اگر به آنها داخل شده باشید میدانید که چیزی جز این مهملات که «سیستم من از سیستم تو بهتر است» در آن پیدا نمیشود. این یک نوع خود ارضایی آنلاین است.
دلیلی که بحث گروههای خبری تبلیغاتی را پیش کشیدم این است که با وجود پوچی مطالب، آنها میتوانند سرنخی باشند برای اینکه ببینید چه چیزی در حال وقوع است. وقتی شرکتها برای اولین بار به این نتیجه رسیدند که لینوکس سیستمعامل دوستداشتنیای است، ایده حمایت تجاری برای اولین بار در مطبوعات مطرح نشد بلکه برای اولین بار این گروههای خبری تبلیغی بودند که به این فکر افتادند.
بگذارید مرتب پیش بروم. در بهار ۱۹۹۸، سومین بلوند به دنیای من گام گذاشت: دانیلا یولاندا توروالدز در ۱۶ آوریل متولد و به عنوان اولین توروالدزی که شهروند ایالاتمتحده است ثبت شد. او شانزده ماه با پاتریشیا اختلاف سن داشت؛ یعنی دقیقا برابر با اختلاف سن من و سارا. البته به خاطر برخورد معتدل کننده تاو، مطمئن هستم که جنگهای من و خواهرم بین آنها تکرار نخواهد شد. شاید هم به خاطر تواناییهای کاراتهاش.
دو هفته قبل از تولد دانیلا، جامعه متنباز -که تا همین چند وقت جامعه نرمافزار آزاد خوانده میشد- با بزرگترین جهش خود مواجه شد. این اتفاق زمانی افتاد که نتاسکیپ کدهای مربوط به مرورگر اینترنتش را تحت عنوان پروژهای به نام موزیلا متنباز اعلام کرد. از یک طرف این خبر باعث شادی تمام گروههای خبری شد. چون میدانستند که متنباز، بیشتر و بیشتر در رسانهها خبرساز خواهد شد. در طرف مقابل، این خبر خیلیها از جمله من را دچار استرس کرد. نتاسکیپ آن روزها دچار مشکل بود و با تشکر بسیار از مایکروسافت، متنباز اعلام شدن مرورگر موزیلا، حرکتی از سر ناامیدی ارزیابی شد (جالب است بدانید که این مرورگر ریشه در مفاهیم متنباز داشت و به عنوان یک پروژه در دانشگاه ایلینویز شروع شده بود).
افراد حاضر در گروههای خبری میگفتند که این حرکت باعث هدر رفتن زحمتها خواهد شد و نام متنباز را خراب خواهد کرد. حالا دو پروژه متنباز بزرگ وجود داشت: موزیلا و لینوکس؛ و اگر نتاسکیپ که بیشتر شناخته شده بود شکست میخورد، بدنامی آن دامن لینوکس را هم میگرفت.
و نتاسکیپ تا حد زیادی هم شکست خورد. شرکت برای مدتی طولانی در جذب برنامهنویسان متنباز برای مرورگرش ناموفق بود. این برنامه یک کد عظیم بود که فقط و فقط کارمندان خود نتاسکیپ از آن سردرمیآوردند.
پروژه نه فقط از این نظر نفرین شده بود که کد آن بسیار بزرگ بود بلکه این مشکل هم وجود داشت که نتاسکیپ فقط میتوانست بخشی از آن یعنی نسخه تحت توسعه را متنباز کند که آن هم در زمان انتشار، شدیدا مشکل داشت. شرکت نمیتوانست تمام کد را تحت جی.پی.ال. منتشر کند، چون صاحب بخشهایی از آن نبود. برای مثال کدهای جاوا تحت مجوز سان بودند. در گروههای خبری هم کسانی بودند که با مجوز نتاسکیپ مشکل داشتند. در کل، مجوز ارائه شده خیلی مهربانانه بود ولی افرادی مثل ریچارد استالمن حاضر نیستند با یک مجوز نرم و نازک کنار بیایند.
من از اینکه نتاسکیپ این گام را برداشته بود بسیار خوشحال بودم ولی آن را یک موفقیت شخصی نمیدانستم. یادم هست که اریک ریموند برداشتی شخصی از این جریان داشت. او از این جریان خیلی خوشحال بود. مقاله او به نام «کلیسای جامع و بازار» که فوقالعاده خوب فلسفه متنباز بودن و تاریخچه آن را توضیح میداد، یک سال قبل چاپ شده و به عنوان یکی از دلایل متنباز شدن موزیلا، از آن نام برده شده بود. او به شکلی فعال جنبش متنباز را به پیش میراند. او چندین بار در مناسبتهای مختلف به نتاسکیپ رفته و از آنها خواسته بود تا مرورگر خود را متنباز اعلام کنند. من فقط یک بار این کار را انجام دادم. در واقع اریک با پیام متنباز، به شرکتهای مختلفی رفته است. من بیشتر اهل تکنولوژی بودم تا پیامبری.
بیستوچهار ساعت از متنباز شدن موزیلا نگذشته بود که تیمی استرالیایی به نام گروه موزیلا کریپتو ماژولی برای رمزگذاری ارتباطات ارائه کرد. آن روزها شهروندان غیرآمریکایی اجازه نداشتند از سایتهای رمزگذاری شده آمریکایی استفاده کنند. حالا در یک شب گروهی استرالیایی کاری کرده بودند که تمام مردم جهان میتوانستند با استفاده از آن به هر سایتی که میخواهند متصل شوند. البته یک مشکل هم وجود داشت. با توجه به قوانین صادرات تجاری آمریکا، موزیلا نمیتوانست از یک کد استرالیایی در برنامه خود استفاده کند. این شد که نتاسکیپ نتوانست از یکی از بهترین موفقیتهای متنباز کردن برنامهاش استفاده کند.
ما بسیار نگران این بودیم که نتاسکیپ موضوع روز رسانهها شده بود. در طی سال اول، ما بسیار محتاط حرکت میکردیم؛ چون از این میترسیدیم که کسی نقد کوچکی از موزیلا کند و مطرح شدن این موضوع در رسانهها باعث شود که دیگر شرکتها نسبت به متنباز کردن نرمافزارهایشان بدبین شوند.
ولی فقط دو ماه بعد از تصمیم بزرگ نتاسکیپ، سان میکروسیستمز هم به بازی متنباز پیوست و اعلام کرد که اولین شرکت بزرگ سختافزاری خواهد بود که به لینوکس اینترنشنال میپیوندد. سان میخواست روی سرورهایش از لینوکس پشتیبانی کند. شرکتی که قبلا آن مجوز دوستنداشتنی را روی جینی گذاشته بود، حالا به این نتیجه رسیده بود که لینوکس ارزش جدی گرفته شدن دارد. گروههای خبری از تبریک افراد به خودشان پر شد. حالا که سان با ما بود، اخبار توسعه لینوکس از گروههای خبری به رسانههای تجاری منتقل شده بود. افرادی خارج از گروههای ما هم به ناگهان به لینوکس علاقهمند شدند، البته افراد فنی.
و حالا نوبت آی.بی.ام. بود.
آی.بی.ام. همیشه به سختگیر بودن مشهور بود و در نتیجه وقتی این شرکت در ماه ژوئن اعلام کرد که آپاچی یعنی مشهورترین نرمافزار وبسرور لینوکس را روی کامپیوترهایش خواهد فروخت و از آن پشتیبانی خواهد کرد، همه به وجد آمدند. قبل از این میتوانستید آپاچی را روی AIX یا یونیکس آی.بی.ام. اجرا کنید و این دقیقا همان کاری بود که اکثر خریداران این سرورها، به دنبالش بودند. سر همین جریان، آپاچی مورد توجه آی.بی.ام. قرار گرفت. احتمالا کسی در آی.بی.ام. فهمیده بود که اکثر افراد روی سرورهای خریداری شده آپاچی نصب میکنند و نتیجه گرفته بود که اگر آی.بی.ام. کسانی را داشته باشد که این سرورها را از پیش روی سیستمعامل نصب کنند و پشتیبانی آن را نیز ارائه دهند، فروش بالا خواهد رفت. شاید هم این تصمیم نتیجه بازخورد افرادی بود که به آی.بی.ام. میگفتند که قصدشان از خرید سرور، اجرای آپاچی است.
نصب لینوکس روی یک کامپیوتر، کار نسبتا سادهای است. در عوض چیزی که در اکثر شرکتها دردسرساز میشود پاسخ به این سوال است که در صورت بروز مشکل چه کسی باید شماتت شود؟ مطمئنا شرکتهایی مثل ردهت بودند که این پشتیبانی را تقبل میکردند، ولی حضور غولی همچون آی.بی.ام. برای پشتیبانی، تاثیر زیادی روی احساس رضایت مشتریان داشت. خیلیها در ابتدا این برداشت را داشتند که این سرویس آی.بی.ام. یک سرویس محدود و حاشیهای خواهد بود اما معلوم شد که این طور نیست. آی.بی.ام. با پشتیبانی از لینوکس و آپاچی در سرورهایش فقط مشغول آزمایش آب دریا با نوک پا بود و بعد از احساس رضایت، شروع به پشتیبانی از لینوکس روی سرورها کرد و بعد با نصب لینوکس روی سرورها، با سر به دنیای متنباز شیرجه زد. بعد هم نوبت سرورهای کوچکی بود که روی کامپیوترهای شخصی اجرا میشدند و بعد هم کامپیوترهای شخصی معمولی و بعد هم لپتاپها. امسال آی.بی.ام. اعلام کرد که در بودجه سالانهاش یک میلیارد دلار صرف لینوکس خواهد کرد.
آی.بی.ام. بخش عمدهای از فعالیتهای لینوکسیاش را به تنهایی انجام داده است. فکر میکنم اصولا یکی از دلایل علاقه آنها به لینوکس، این باشد که میتوانند هرکار که به ذهنشان میرسد انجام دهند، بدون اینکه نگران مسایل مربوط به مجوزهای مختلف باشند. این کمپانی چشمش از مسایل مربوط به مجوز ترسیده است. مایکروسافت یک بار با پروژه دوساله OS/2 که بعدا معلوم شد چیزی بیشتر از یک ویندوز دوپینگ کرده نیست، ترتیب آی.بی.ام. را داده بود. مایکروسافت از OS/2 پشتیبانی نکرد؛ چون حاضر نبود بازارش را با آی.بی.ام. تقسیم کند. مایکروسافت ویندوز ان.تی. را از طرف خودش به بازار عرضه کرده بود و دوست نداشت این سیستمعامل رقیبی از طرف آی.بی.ام. داشته باشد. آی.بی.ام. هیچوقت پولهای میلیاردی که خرج OS/2 کرده بود را زنده نکرد. یک بار هم همین بلا با جاوا سر آی.بی.ام. آمد. فکر کنم از اینکه قرار نبود درباره مجوز لینوکس از کسی اجازه بگیرند، بسیار خوشحال بودند.
هیچ شکی نیست که آی.بی.ام. بزرگترین خبر برای لینوکس بود و هیجان زیادی در گروههای خبری ایجاد کرد؛ البته نه از آن نوع هیجان استرسزای مربوط به اخبار نتاسکیپ یا بحثهای احساسی که گاهگداری (باشه؛ معمولا!) در مورد مبارزه با کالایی شدن لینوکس از طرف هواداران دوآتشهاش در میگیرند.
جولای آن سال به پایان نرسیده بود که اینفورمیکس اعلام کرد که بانکاطلاعاتیاش را به لینوکس پورت خواهد کرد؛ به عبارت دیگر، اعلام کرده بود که اگر شما از لینوکس استفاده کنید، خواهید توانست از بانکهای اطلاعاتی اینفورمیکس بهره بگیرید. این مساله آنروزها خیلی مهم تلقی نشد. شرکت مشکلات مالی زیادی داشت هرچند که هنوز هم یکی از سه شرکت اصلی بانکاطلاعاتی به حساب میآید. آدمهای لینوکسی از این ماجرا هم راضی بودند و باز گروههای خبری آکنده شده از پیامهای تبریک.
چند هفته نگذشته بود که به ناگهان اوراکل هم پیوستن خود به طرح را اعلام کرد. اوراکل سلطان بانکهای اطلاعاتی بود. مدتها قبل از اعلام خبر، در گروههای خبری این موضوع درز کرده بود که اوراکل مشغول پورت کردن بخشهایی از نرمافزارهایش به لینوکس است. از آنجایی که اوراکل عملا یک شرکت یونیکسی بود، پورت کردن نباید کار سختی بوده باشد؛ اما اگر گروههای خبری را دنبال میکردید، میدیدید که پورت شدن اوراکل به لینوکس حتی اگر از نظر فنی کار مهمی نبوده باشد، از نظر روانی تاثیر عظیمی روی جامعه گذاشته بود.
تصمیم اوراکل، درست مانند اطلاعیه قبلی از طرف آی.بی.ام. باعث جلب توجه گروهی جدید به جز طرفداران لینوکس هم شد. این گروه افرادی بودند که معمولا خودشان را تصمیمگیران مدیریتی میخوانند، هرچند که بین ما بیشتر به نام «کتشلوارپوشها» مشهورند. آنها دیگر نمیتوانستند به این بهانه که سازمانشان وابسته به بانکهای اطلاعاتی است، لینوکس را کنار بگذارند.
این اخبار با وجود خوشایند بودن، تغییری در زندگی من ایجاد نکردند. من و تاو به دو بچه دوستداشتنیمان سرگرم بودیم. اکثر اوقات غیرخانوادگی من صرف نگهداری لینوکس میشد؛ چه در خانه و چه در دفتر. برای جلوگیری از ترجیح یکی از نسخههای لینوکس توسط من، در دفتر کار از ردهت و در محیط کار از زوزه که نسخهای اروپایی است استفاده میکردم. یک روز فکر کردم به اندازه کافی ورزش نمیکنم و شروع کردم به رکاب زدن مسیر ده کیلومتری خانه تا دفتر ترنسمتا. دوشنبه بود. راه سربالایی نداشت ولی باد مخالف شدیدی میوزید که کار را از آنچه من میخواستم سختتر میکرد. ده ساعت بعد که کارم در دفتر تمام شد، باد معکوس شده بود و بازهم باید در خلاف جهت باد رکاب میزدم. به تاو زنگ زدم و با ماشین به دنبالم آمد و سوارم کرد. نیازی به گفتن نیست که دیگر هیچوقت سعی نکردم این مسیر را رکاب بزنم.
این خاطره بیضرر را گفتم تا تاکید که کنم که توسعه لینوکس، باعث تغییر زندگی من نشده بود. اکثر کارها در شرکتها انجام میشد. مدیران شرکت که دائما مقالههای در مورد لینوکس در مطبوعات را میدیدند به سراغ آدمیهای فنی شرکتشان میرفتند که به فعالیتهای لینوکسی شهره بودند و از آنها جویا میشدند که این سروصداها برای چیست. دانستن تفاوتها و آگاه شدن از مزایای لینوکس، آنها را وامیداشت که از لینوکس روی سرورهایشان استفاده کنند.
این داستان، ماجرایی بود که در همه دفاتر تکنولوژی اطلاعات سراسر جهان در حال گسترش بود ولی نمیشود انکار کرد که اصلیترین مرکز آن، ایالاتمتحده بود. در این تصمیم، مساله رایگان بودن لینوکس کمترین نقش را داشت چرا که در سرمایهگذاریهایی به این وسعت، نرمافزار هزینه چندانی محسوب نمیشود. معمولا سرویس و پشتیبانی بیشترین هزینه را به خود اختصاص میدهند. مسالهای که باعث میشود کتشلوارپوشها لینوکس را انتخاب کنند یک واقعیت فنی ساده بود: لینوکس در بین تمام رقبا قویترین بود، از جمله ویندوز ان.تی. و انواع یونیکس. در عین حال این هم بسیار مهم بود که شرکتها از این متنفر بودند که بخشی از تصمیمگیریهای آنها در دست شرکتهایی همچون مایکروسافت یا شرکتهای صاحب یونیکس باشد. شما میتوانید کارهایی با لینوکس انجام دهید که با هیچ سیستمعامل دیگری نمیتوانید بکنید. اولین کاربران لینوکس به این دلیل لینوکس را انتخاب کرده بودند که میتوانستند بر خلاف تمام نرمافزارهای انحصاری دیگر، به متن آن دسترسی داشته باشند.
از این منظر که نگاه کنیم، از زمانی که من نسخه 0.01 را از اتاق خوابم منتشر کردم، چیز زیادی تغییر نکرده است. لینوکس از همان زمان از دیگر سیستمها قابلیت تطابق بیشتری داشته. شما میتوانستید رییس خودتان باشید؛ و حداقل در مورد سرورهای وب، این سیستمعامل از پف و باد بیخودی -قابلیتهای غیرمرتبطی- که دیگر سیستمعاملهای رقیب را سنگین کرده بود، عاری بود.
نکته دیگری هم بود که باعث موفقیت لینوکس شد: با وجود شهرت فزایندهاش به عنوان یک سرور وب، لینوکس میتوانست پایش را در هر کفشی بکند. درک این موضوع برای فهم موفقیت لینوکس الزامی است.
کامپیوترهای بزرگ و قدیمی، تک منظوره بودند. حتی یونیکس هم چند جای پای خاص خودش را داشت؛ مثلا سوپرکامپیوترهای وزارت دفاع آمریکا یا بانکها. آدمهایی هم بودند که کارشان فروختن سیستمعامل به این مراکز خاص بود. آنها پول زیادی در میآوردند چون برای هر سیستمعامل، کلی صورت حساب میدادند. بعد مایکروسافت آمد که برای هر سیستمعامل نود دلار پول میگرفت. مایکروسافت به دنبال بازار بانکها و وزارتخانهها نبود اما چشممان را که باز کردیم دیدیم همه جا را تسخیر کرده. درست مثل حمله ملخها. از این جور حملهها جان سالم به در بردن واقعا سخت است (البته ملخها بد نیستند. من همه جانوران را دوست دارم).
خیلی بهتر است که آدم همه جا باشد و بتواند پایش را در هر کفشی بکند و مایکروسافت هم همین نقشه را پیش گرفته. یک ارگانیسم مایع را در نظر بگیرید که هر جایی را که بتواند اشغال میکند. اگر هم جایی در امان بماند هیچ مشکلی نیست چون کمکم همه دنیا از این مایع زنده پر خواهد شد.
لینوکس این روزها به همین شکل پیش میرود و مشغول پر کردن هر سوراخ جذابی است. لینوکس تک منظوره نیست. کوچک و قابل ارتجاع است. میتواند به هر جایی سرک بکشد. در سوپرکامپیوترها و جاهای مهمی مثل فرمیلب یا ناسا. این مساله عملا برون ریز سرورهای بزرگی است که از لینوکس استفاده میکنند و آنها هم به نوبه خود برون ریزی سیستمعاملی هستند که من برای میزکار خودم نوشتم و بقیه هم از آن به عنوان میزکار استفاده کردند. در عین حال، لینوکس را میتوانید در دستگاههای درونساز داخل ابزارها بیابید؛ از سیستمهای ضد قفل ترمز گرفته تا ساعتهای مدرن.
نگاه کنید: لینوکس واقعا دارد جاری میشود.
بهترین قابلیت لینوکس در عمق ساختار آن نهفته است. بهترینها و باهوشترینهای نسل آینده از محصولات شما استفاده خواهند کرد. چون چیزی که شما نوشتهاید، آنها را به هیجان میآورد. در نسل جوان ما، این مایکروسافت و داس نبود که بچههای باهوش را به هیجان میآورد بلکه کامپیوترهای شخصی بودند که قلب آنها را به ضربان وامیداشتند. اگر شما عاشق کامپیوترهای شخصی میشدید، عاشق داس هم بودید چون انتخاب دیگری نبود.
این نکته نهفته در رشد سریع مایکروسافت بود.
اگر به باهوشترین بچههای دور و برتان نگاه کنید، میبینید که خیلی از آنها به لینوکس گرایش پیدا کردهاند. مطمئنا یکی از دلایل اینکه چرا فلسفه متنباز و لینوکس در دانشگاهها پیروان بیشتری دارند، احساسات ضد امر مستقر است (همان احساسی که بخش عمدهای از زندگی پدر من را شکل داد). ذهنیت این دانشجویان، نبرد بین شرکت بزرگ و شیطانی مایکروسافت به همراه بیل گیتس-لعنتی-پولدار-حریص علیه عاشقانههای-لینوکس-و-نرمافزار آزاد-برای-همه به همراه لینوس-توروالدز-خودشکن-قهرمان است. این بچهها بعد از فارغالتحصیلی در شرکتهای تجاری استخدام میشوند و عشق به لینوکس را با خود به آنجا میبرند.
رفقایی که جرات کردهاند به عمق شرکت مایکروسافت نفوذ کنند، اطلاع دادهاند که عکس من روی صفحات دارت آنجا نصب شده. تنها حرفی که در این مورد دارم بزنم این است: واقعا مگر ممکن است کسی نتواند دماغ من را هدف قرار دهد؟
البته بازهم دارم از خودم جلو میزنم. اطلاعیه آی.بی.ام. در بهار ۱۹۹۸، اطلاعیههای پیاپی شرکتهای سختافزاری بزرگ دیگر را در پی داشت. در ماه آگوست، مجله فوربس دنیای کوچک ما را «کشف کرد» و روی جلدش، عکسی از من چاپ کرد که زیرش نوشته بود: «صلح، عشق، نرمافزار آزاد» حالا که دیگر شرکت پشت شرکت سرسپردگی غیرقابل اجتنابش به لینوکس را اعلام میکرد، نیازی نبود برای خواندن آینده، گروههای خبری تبلیغاتی را دنبال کنم.