68.42105263157895% Complete

فرش قرمز، بخش ششم

لینوکس درست مثل یک قهرمان ناشناس جهان سوم که ناگهان برنده مدال طلای المپیک شود، قلب مردم را تسخیر کرده بود.

من مرکز توجه بودم. اریک ریموند در یک مصاحبه خبری گفته بود که دلیل کشش (یا هرچیز دیگری که اسمش را می‌گذارید) بیشتر رسانه‌ها به من به دلیل «ظاهری کمتر غیرعادی در مقایسه با دیگر هکرها» است. این نظر یک هکر است. همه از این ماجرا راضی نبودند. ریچارد استالمن کمپینی به راه انداخت تا با این منطق که من به کمپایلر جی.سی.سی. پروژه گنو و بسیاری ابزار و نرم‌افزارهای آزاد دیگر وابسته بوده‌ام، نام لینوکس را به گنو/لینوکس تغییر دهد. عده‌ای هم از این ناراضی بودند که لینوکس داشت در دنیای تجاری جای خودش را باز می‌کرد.

رسانه‌ها نیز به این انشعاب بین ایده‌آلیست‌ها و عمل‌گرایان (این‌ها لغات من نیستند!) بین لینوکسی‌هایی که حالا تعدادشان به بیش از صدها هزار نفر رسیده بود، دامن می‌زدند. در این تقسیم بندی گروهی که توسط رسانه‌ها ایده‌آلیست نام گرفته بودند، اعتقاد داشتند که لینوکس با اهداف جامعه سرمایه‌داری ناسازگار است و من هم شده بودم رهبر گروه عمل‌گرایان. از نظر من این تقسیم‌بندی یکی دیگر از حرف‌های بی‌معنی روزنامه‌نگاران است که فقط برای سیاه و سفید نشان دادن جهان، کاربرد دارد (همین مشکل را با دوستانی هم دارم که لینوکس را کلا در معنای جنگ لینوکس و مایکروسافت معنا می‌کنند؛ در حالی که لینوکس چیزی کاملا متفاوت و با هدفی عام‌تر است. لینوکس شیوه رشد ارگانیک تکنولوژی، دانش، ثروت و تفریح است. شیوه‌ای متفاوت با هر آن چیزی که در پیش از آن در دنیای تجاری وجود داشته).

برای من این مسایل اصلا موضوعیت نداشتند. بدون مصالح تجاری، لینوکس چگونه می‌توانست به بازارهای جدید دست یابد؟ چه کسی ممکن بود به سراغ نوآوری برود؟ چه راه دیگری وجود داشت که لینوکس به دست کاربرانی برسد که به دنبال گزینه‌هایی به جز گزینه‌های تجاری موجود در بازار بودند؟ آیا واقعا گزینه دیگری به جای کسب حمایت تجاری شرکت‌ها وجود داشت؟ راستی چگونه می‌شد بدون حضور شرکت‌های تجاری، به کارهای نه چندان جذاب و حتی حوصله‌سربری همچون پشتیبانی و حل مشکل پرداخت؟

متن‌باز یعنی اینکه همه حق داشته باشند در بازی شرکت کنند. چه دلیلی دارد در این مفهوم، شرکت‌هایی که اتفاقا می‌توانند بازیگران خوبی باشند را از بازی بیرون کنیم؟ -البته تا وقتی که به قوانین بازی احترام می‌گذارند- بهترین کاری که متن‌باز انجام می‌دهد این است که تکنولوژی‌های شرکت‌ها را بهبود می‌بخشد و باعث می‌شود شرکت‌ها تدریجا خست کمتری به خرج دهند.

تازه اگر هم تصمیم می‌گرفتیم که بازیگران تجاری را بیرون گود نگه داریم چه کاری از ما ساخته بود؟ من دوست ندارم مخفی شوم، به زیرزمین بروم یا از صحبت با شرکت‌ها طفره بروم.

احساسات ضد تجاری همیشه بخشی از جامعه متن‌باز بوده است؛ ولی تا وقتی که لینوکس به یک کلمه مرسوم بین افراد نه چندان فنی تبدیل نشد، بروز چندانی نداشت. بعد از شهرت لینوکس، گروه‌های خبری مرتبط پر شد از مشاجرات و گاهی نوشته‌های بیمارگونه آدم‌های پر سر و صدا. هیچ کدام از توسعه دهندگانی که من با آن‌ها کار کرده‌ام از این نگرانی‌ها نداشته‌اند ولی افراد دیگری را دیده‌ام که سر این موضوع که ردهت چگونه مشغول از بین بردن مفهوم متن‌باز است یا مردم چگونه دارند ایده‌آلیسم پشت لینوکس را فراموش می‌کنند، دائما در حال جنگ هستند.

این مساله تا حدی صحت دارد که بعضی از فعالان متن‌باز، ایده‌آلیسم سابق خود را کنار گذاشته‌اند و به شرکت‌های تجاری پیوسته‌اند. شاید بعضی‌ها این امر را از دست دادن نیروها بدانند ولی به نظر من این امر فقط به معنای مطرح شدن یک گزینه جدید است. آدم‌های فنی‌ای که نگران تهیه زندگی برای کودکانشان بوده‌اند، حالا این فرصت را دارند که شغلی درست و حسابی داشته باشند. حالا اگر بخواهید می‌توانید به میزان سابق ایده‌آلیست باشید یا به یک شرکت تجاری بپیوندید و به خاطر کارهایی که سابقا هم انجام می‌دادید، حقوق بگیرید. شاید قبلا پیوستن به یک شرکت تجاری به معنی کنار گذاشتن ایده‌آل‌ها بود ولی حالا شما می‌توانید کارهای توسعه لینوکس را در قالب یک شرکت تجاری انجام دهید.

به هرحال من هیچ‌وقت این تصور را نداشتم که در گروه ایده‌آلیست‌ها هستم. مطمئنا همیشه به این اعتقاد داشته‌ام که جنبش متن‌باز در حال بهتر کردن جهان است ولی برای من متن‌باز به معنی تفریح و لذت هم هست. این مساله شاید خیلی ایده‌آلیستی نباشد.

به نظر من، آدم‌های ایده‌آلیست دوست داشتنی هستند اما گاهی حوصله سربر و ترسناک هم می‌شوند.

برای داشتن یک نظر خیلی قرص و محکم، باید دیگر نظرها را کنار گذاشت. این مساله به نوبه خود به معنای غیرمنطقی شدن است و این همان چیزی است که باعث می‌شود در مقایسه با سیاست‌های اروپایی، من سیاست‌های آمریکایی را مشکل‌دار ببینم. در سیاست آمریکایی، حریف به عنوان دشمن تلقی می‌شود و نکات مثبتش در سایه قرار می‌گیرد. در اروپا، سیاستمداران از طریق نمایش قدرت همکاریشان پیروز می‌شوند.

من همیشه سعی می‌کنم تعادل را برقرار کنم. تنها دوره‌ای که واقعا نگران تجاری شدن جریان بودم، همان روزهای اول بود که لینوکس صاحب اسم و رسم نبود. در آن زمان اگر شرکت‌های تجاری تصمیم می‌گرفتند که لینوکس را صاحب شوند، شاید کاری از دست من بر نمی‌آمد. امروز دیگر وضعیت تغییر کرده. یکی از بحث‌های دنباله‌دار گروه‌های خبری در سال ۱۹۹۸ این بود که شرکت‌های تجاری هیچ چیزی به لینوکس برنمی‌گردانند. به نظرم من باید همان قدر که توسعه دهندگان لینوکس به من اعتماد داشتند، به شرکت‌های تجاری اعتماد می‌کردم. این شرکت‌ها ثابت کردند که قابل اعتمادند. هرچند که گاهی هیچ منفعت مستقیمی به لینوکس برنگشت اما رابطه مثبت بود.

من به عنوان شخصیت مشهور دنیای لینوکس، صاحب نام تجاری آن و نگهدارنده اصلی کرنل، احساس فزاینده‌ای داشتم. وقتی می‌دیدم که میلیون‌ها نفر در جهان در حال استفاده از این برنامه هستند، احساس می‌کردم که باید نهایت تلاشم را بکنم تا مطمئن شوم که لینوکس به اندازه کافی و تا حداکثر ممکن، قابل اتکا است. برایم مهم بود که شرکت‌ها معنای حقیقی متن‌باز را درک کنند و تا جایی که من می‌دیدم، هیچ جنگی بین شرکت‌های حریص و هکرهای انسان‌دوست در جریان نبود.

نه! وقتی اینتل از من خواست تا برای حل باگ F0 0F پنتیوم که باعث قفل شدن این پروسسورها می‌شد به آن‌ها کمک کنم، ایده‌آل‌هایم را کنار نگذاشته بودم. («باگ F0 0F پنتیوم»؟ بله! دوباره ما مهندس‌های عجیب و غریب هستیم که اسم‌های عجیب و غریب ابداع می‌کنیم. F0 0F دو بایت اول دستورات غیرمجازی هستند که باعث هنگ کردن پروسسسورهای پنتیوم می‌شدند. این اسم هم از همین دستورات گرفته شده)؛ و همچنین وقتی که در شرکتی کار گرفتم که آن قدر بسته بود که حتی درباره اینکه مشغول چه کاری است به کسی توضیح نمی‌داد، متن‌باز فکر کردن را کنار نگذاشتم. واقعیت این است که هنوز هم چیپی که ترنسمتا در حال ساخت آن بود را یکی از جذاب‌ترین تکنولوژی‌های حال حاضر می‌دانم و معتقدم که قابلیت‌های بسیاری در زندگی روزمره ما خواهد داشت. برای ثبت در تاریخ باید بگویم که من یکی از کسانی بودم که در انتشار بخشی از کد آن پروژه، نقش داشتند.

من احساس می‌کردم که برای حفظ موقعیت خودم به عنوان کسی که هم از نظر تکنولوژیکی و هم از نظر اخلاقی قابل اعتماد است، از طرف جامعه متن‌باز تحت فشارم. برای من مهم بود که بین شرکت‌های رقیبی که لینوکس‌های متنوع را عرضه می‌کردند، از هیچ‌کدام طرفداری نکنم. نه! من با پذیرفتن سهام پیشنهادی ردهت که به خاطر تشکر به من داده شده بود، خودم را نفروختم. من آن را قبول کردم چون ایرادی نداشت؛ اما پیشنهاد ۱۰ میلیون دلاری یک تاجر انگلیسی که می‌خواست با پرداخت این مبلغ، من را به هیات مدیره شرکت لینوکسی‌اش اضافه کند، رد کردم. او می‌گفت که درک نمی‌کند چرا من حاضرم به خاطر چیزی کوچک مثل اعتبارم در جامعه متن‌باز، این پیشنهاد عظیم را رد کنم. او می‌گفت: «من درک نمی‌کنم تو کدام بخش از این ده میلیون دلار را نمی‌فهمی!»

در ابتدا فکر نمی‌کردم درگیر چنین موضوعاتی شویم اما شهرت جدید لینوکس باعث شد لحظات حساسی نه فقط برای من که برای کل جامعه متن‌باز به وجود بیایند. در حقیقت از سال ۱۹۹۸ که متن‌باز بودن توجه جهانیان را جلب کرد،‌ خود اسم این ماجرا به یک موضوع بحث عمده تبدیل شد. تا آن موقع ما به مفهوم اشتراک نرم‌افزار به آن شیوه‌ای که مثلا در لیسانس GPL توضیح داده شده «نرم‌افزار آزاد» می‌گفتیم و کلیت جریان را هم «جنبش نرم‌افزار آزاد» می‌نامیدیم. این دو اصطلاح ریشه در بنیاد نرم‌افزار آزاد داشت که ریچارد استالمن در ۱۹۸۵ برای توسعه نرم‌افزارهای آزاد و نوشتن GNU که شکلی از یک یونیکس آزاد بود، پایه‌گذاری کرده بود. حالا ناگهان مبلغانی مثل اریک ریموند کشف کرده بودند که مطبوعاتی‌ها سردرگم شده‌اند. آیا کلمه «آزاد» به معنی مجانی بود؟ آیا «آزاد» را می‌شد «نداشتن محدودیت» تعریف کرد؟ آیا «آزاد» چیزی شبیه به «آزادی» بود؟ بعد هم دیدیم که برایان بهلندورف که از طرف آپاچی با روزنامه‌نگاران صحبت می‌کرد،‌ مشکل مشابهی داشت. بعد از چندین هفته ایمیل‌نگاری که البته من در آن مشارکتی نداشتم و فقط سی.سی. می‌شدم (به مسایل سیاسی‌اش علاقه‌مند نبودم) به این تفاهم رسیدیم: به جای «آزاد» به آن «باز» خواهیم گفت. برای آن‌هایی هم که کل جریان را به شکل یک جنبش می‌دیدند، جنبش نرم‌افزار آزاد می‌شد جنبش متن‌باز و نظر من هم همین بود. البته بنیاد نرم‌افزار آزاد کماکان همان بنیاد نرم‌افزار آزاد باقی می‌ماند و ریچارد استالمن هم کماکان مغز متفکر پشت آن می‌بود.

به عنوان یکی از بازیگران اصلی جنبش متن‌باز، همه بیشتر و بیشتر به سراغ من می‌آمدند. هر بار که تلفنم در ترنسمتا زنگ می‌زد -و آن روزها همیشه زنگ می‌زد- یکی از این دو نفر پشت خط بود: یا خبرنگاری که می‌خواهد با من مصاحبه کند یا کسی که می‌خواهد از طرف سازمانش من را برای سخنرانی به یک جلسه دعوت کند. من به عنوان یک شخص مشهور احساس می‌کردم که برای گسترش اندیشه متن‌باز و خود لینوکس، باید هر دوی این‌ها را قبول کنم. اینکه اریک ریموند گفته بود من مورد علاقه روزنامه‌نگاران هستم چون از بقیه هکرها ظاهر معقول‌تری دارم را فراموش کنید. به نظر خودم بخشی از کشش (یا هر چیزی که اسمش را می‌گذارید) من برای روزنامه‌نگاران، این است که من بیل گیتس نیستم.

به نظر می‌رسد که روزنامه‌نگاران از این خوششان می‌آید که من برخلاف بیل گیتس که در قصر تکنولوژی مدرنش در کنار ساحل زندگی می‌کند، در یک خانه سه خوابه در سانتاکلارای حوصله سر بر زندگی می‌کنم و پایم روی اسباب‌بازی‌های دخترهایم می‌لغزد. این را هم دوست دارند که سوار پونتیاک قدیمی می‌شوم و شخصا به تلفن‌هایم جواب می‌دهم. چه کسی ممکن است من را دوست نداشته باشد؟

از لحظه‌ای که به نظر رسید لینوکس می‌تواند به عنوان رقیبی برای مایکروسافت مطرح شود -و به‌خصوص از وقتی که مشکلات قانونی ضد انحصار گریبان مایکروسافت را گرفت و این شرکت نیازمند یک رقیب شد- رسانه‌ها طوری هر پیشرفت را گزارش می‌کردند که گویی مشغول گزارش جنگ جهانی سوم هستند. یک نفر ناشناس باعث درز «سند هالووین» شد؛ یادداشتی درون‌سازمانی که مدعی می‌شد مایکروسافت، نگران لینوکس است. استیو بالمر هم مدتی بعد اعلام کرد: «مطمئنا من هم نگرانم.» واقعیت این است که حتی اگر مایکروسافت به خاطر منافعش روی رقابت بین ویندوز ان.تی. و لینوکس تبلیغ کرده باشد، این روزها رقابت در حال جدی‌تر شدن است.

من نمی‌خواهم روی چهارپایه بروم و علیه مایکروسافت سخنرانی کنم. فایده‌اش چیست؟‌ وقایع، واقعیت را روشن خواهند کرد و تا امروز هم وقایع به نفع لینوکس پیش رفته‌اند. روزنامه‌نگاران این مساله را دوست دارند. مساله برای آن‌ها مانند مبارزه بین حضرت داوود نرم‌زبان و جالوت تمامیت‌خواه است؛ و از آنجایی که به راحتی در این مورد با آن‌ها صحبت می‌کنم، بیشتر به سراغ من می‌آیند. درست است که من به خبرنگارها وازده گفته‌ام؛ ولی اکثر کسانی که با آن‌ها مصاحبه می‌کنم، جذاب هستند. داستانی که من تعریف می‌کنم برای روزنامه‌نگاران هم جذاب است. کدام روزنامه‌نگاری است که دوست نداشته باشد از طرف ضعیف‌تر، خبر تهیه کند؟

بعد از تهیه گزارش از آمیبی که مایکروسافت را نابود کرده، آن‌ها دوست دارند به سراغ مفهوم متن‌باز بروند. رساندن این پیام هم دارد ساده‌تر و ساده‌تر می‌شود چون نمونه‌های بیشتر و بیشتری در دسترس هستند. مطلب بعدی که آن‌ها را شگفت زده می‌کند، شیوه مدیریت لینوکس است. آن‌ها این را متوجه نمی‌شوند که چطور ممکن است بزرگ‌ترین پروژه جمعی طول تاریخ بشر، به این بهینگی مدیریت شود در حالی که یک شرکت معمولی با سی کارمند، نیاز به کلی دفتر و دستک مدیریتی دارد.

یک بار وقتی کسی می‌خواست به من و شیوه مدیریتم اشاره کند، از عبارت «دیکتاتور خیرخواه» استفاده کرد. اولین بار که این عبارت را شنیدم، یاد یک ژنرال در یک کشور فقیر استوایی افتادم که مشغول توزیع موز بین مردم گرسنه‌اش است. نمی‌دانم که با تصویر «دیکتاتور خیرخواه» راحت هستم یا نه. من کرنل لینوکس و کل ساختار آن را کنترل می‌کنم چون تا به امروز تمام کسانی که با لینوکس در ارتباط بوده‌اند، به من بیش از هر کس دیگری اعتماد داشته‌اند. روش من برای مدیریت پروژه در این روزها که صدها هزار نفر مشغول توسعه آن‌ هستند، هیچ تفاوتی با زمانی که در اتاق‌خوابم کد می‌نوشتم نکرده: تا وقتی که کسی خودش جلو نیامده و داوطلب انجام کاری نشده، کاری به کسی محول نمی‌کنم. این جریان اولین بار وقتی پیش آمد که احساس کردم برای نوشتن بخش‌هایی از سیستم‌عامل، انگیزه کافی ندارم؛ مثلا از کدهای سطح کاربر. آدم‌ها جلو می‌آمدند و داوطلب نوشتن زیربخش‌های مختلف می‌شدند. همه چیز توسط مسوولین زیربخش‌ها کنترل و به من ارجاع می‌شد.

من کار آن‌ها را قبول یا رد می‌کردم، البته اکثرا انتخاب‌ها به شکل طبیعی واقع می‌شدند. اگر بخشی توسط دو نفر نوشته می‌شد، من هر دو را نگه می‌داشتم تا ببینم کدام مورد قبول جامعه واقع می‌شود. گاهی هر دو کد مورد استفاده واقع می‌شوند و حتی مسیرهای مختلفی را در پیش می‌گیرند. گاهی هم پیش می‌آید که دو برنامه‌نویس دائما پچ‌هایی را می‌فرستند که رقیب یکدیگرند و به این کار ادامه می‌دهند. در این حالت من آن قدر پچ هیچ‌کدام را قبول نمی‌کنم تا یکی از آن دو نفر حوصله‌اش سر برود. این دقیقا همان روشی است که اگر سلیمان بود، ممکن بود یک مهدکودک را اداره کند.

دیکتاتور خیرخواه؟ نه! من فقط تنبلم. من سعی می‌کنم از طریق کاری نکردن و اجازه دادن به امور برای سیر روند طبیعی‌شان، وضعیت را کنترل کنم. در این حالت بهترین نتایج حاصل می‌شوند.

شیوه من خبرساز هم شد.

اما نکته عجیب اینجاست که با اینکه روش مدیریت لینوکس توجه خیلی از رسانه‌ها را جلب کرده، مدیریت کوتاه و محدود من در یکی از بخش‌های ترنسمتا، به یک شکست فاحش تبدیل شد. در یک مرحله، تصمیمی گرفته شد مبنی بر اینکه من مدیر تیمی از توسعه‌دهندگان باشم. گند زدم. هرکسی که سری به اتاق و میز پر از آت‌وآشغال من زده باشد، می‌داند که من آدم بسیار نامرتبی هستم. من نتوانستم جلسات هفتگی، بررسی پیشرفت کار و مراحل کار را هماهنگ کنم. بعد از سه ماه مشخص شد روش کاری من که این همه از طرف رسانه‌ها مورد توجه قرار گرفته، قادر نیست کوچک‌ترین پیشرفتی در وضعیت ترنسمتا ایجاد کند.

در همین حین، رسانه‌ها توجه خود را از این جریان به یک موضوع جدید معطوف کردند: شاخه‌شاخه‌ شدن. کسانی که تاریخ پرماجرا و نه چندان شاد یونیکس را بررسی کرده‌اند از کشمکش‌های مرتبط با این جریان بین توسعه‌دهندگان آگاه‌اند. این سوال در سال ۱۹۹۸ مطرح شد: آیا تاریخ درباره لینوکس هم تکرار خواهد شد؟ جواب من همیشه این بوده است که با وجود کشمکش بین توسعه‌دهندگان بر سر این جریان، بلایی که سر یونیکس آمد هیچ‌گاه بر سر لینوکس نخواهد آمد. مشکل یونیکس این بود که به خاطر بسته بودن و روابط تجاری، توسعه‌دهندگان بسیاری سال‌ها صرف نوشتن بخش‌های تکراری و مشابه کردند چون به کد منبع یکدیگر دسترسی نداشتند. پیاده‌سازی موازی یک قابلیت توسط شرکت‌های متفاوت، باعث شاخه‌شاخه‌ شدن بسیار و همچنین جنگ‌های لعنتی‌ای شد که سال‌های ارزشمندی را از ما گرفت. مطمئنا به خبرنگارها نمی‌گویم که توسعه‌دهندگان لینوکس برای یکدیگر نامه عاشقانه می‌فرستند ولی به دلیل اینکه حتی توسعه دهندگانی که با یکدیگر مخالف هستند هم می‌توانند کد یکدیگر را ببینند و حتی از آن در برنامه‌های خود استفاده کنند، لینوکس مثل یونیکس شاخه‌شاخه نخواهد شد. کد منبع، انباری است که هرکس اجازه برداشت و استفاده از آن را دارد.

هر چه قدر که روزنامه‌نگاران بیشتری این نکات را درک کنند، من بیشتر و بیشتر علاقه‌مند به ملاقات با آن‌ها می‌شوم (بر خلاف روزنامه‌نگارانی که در بچگی در هلسینکی می‌دیدم، روزنامه‌نگاران آمریکایی اکثرا میانه‌رو و منطقی هستند). در مواردی هم اصولا از صحبت و بحث با آن‌ها لذت می‌برم.

اما به هرحال سخنرانی داستان دیگری است. من مجلس گرم‌کن نیستم. فراموش نکنید که من بچه‌ای بودم که به ندرت اتاق‌خواب تاریکم را ترک کرده‌ام. حتی در نوشتن سخنرانی هم مهارتی ندارم و به همین دلیل معمولا نوشتن سخنرانی تا شب آخر به تاخیر می‌افتد.

البته یک جورهایی به نظر می‌رسد که این مساله اهمیت چندانی هم ندارد. معمولا همین که وارد محوطه سخنرانی می‌شوم، همه روی پاهایشان بلند می‌شوند و حتی قبل از اینکه دهن بازکنم، دست می‌زنند و هورا می‌کشند. نمی‌خواهم ناشکر باشم، ولی به نظرم این وضعیت خیلی ناجور است. هر چیزی که بگویم به نظر بی‌ربط می‌آید حتی جمله استاندارد «ممنون. حالا لطفا بنشینید.» در این مورد پیشنهادهای شما را با استقبال می‌پذیرم.

البته همه تلفن‌ها هم از طرف خبرنگاران یا سازمان‌دهندگان کنفرانس‌ها نیستند. یک شب با تاو در خانه نشسته بودیم. داشتیم برای دخترهایمان قصه می‌خواندیم که تلفن زنگ زد.

من جواب دادم: «توروالدز هستم. بفرمایید.»

«اوه. شما همان آقای لینوکس هستید؟»

«بله»

دو ثانیه سکوت شد و بعد طرف تلفن را قطع کرد.

یک بار دیگر هم دوستی از لاس‌وگاس به خانه‌ام زنگ زده بود و سعی می‌کرد مرا متقاعد کند که قراردادی مربوط به فروش تی‌شرت‌های لینوکس را امضا کنم.

راه حل مشخص بود؛ باید شماره تلفنی می‌گرفتم که در فهرست تلفن‌ها ثبت نشده باشد. اولین باری که به کالیفرنیا آمدیم، زحمت این کار را به خودم ندادم؛ به‌خصوص که برای شماره‌های فهرست نشده، باید مبلغ بیشتری می‌پرداختیم. کم‌کم هزینه‌ای که به خاطر این صرفه‌جویی متحمل شدم را فهمیدم و حالا یک تلفن ثبت نشده دارم. یک بار قبل از اینکه تلفنم را از فهرست خارج کنم، دیوید برایم تعریف کرد که تلفن من را همراهش نداشته و برای پیدا کردنش به مخابرات زنگ زده. بعد از اینکه اسم من را گفته بود، اپراتور تلفن با تعجب اضافه کرده بود: «عجب! آدمی که این همه میلیون به جیب زده، تلفن فهرست شده دارد؟»

اما نه. میلیونی در کار نبود. البته شکی نیست که میلیون‌ها نفر کاربر لینوکس بودند ولی لینوس یک میلیون هم پول نداشت.

و خیلی هم خوب بود.

68.42105263157895% Complete

مقدمه مقدمه تولد یک نِرد تولد یک نرد، بخش یکم تولد یک نرد تولد یک نرد، بخش دوم تولد یک نرد، بخش سوم تولد یک نرد، بخش چهارم تولد یک نرد، بخش پنجم تولد یک نرد، بخش ششم تولد یک نرد، بخش هفتم تولد یک سیستم‌عامل تولد یک سیستم‌عامل، بخش یکم تولد یک سیستم‌عامل، بخش دوم تولد یک سیستم‌عامل، بخش سوم تولد یک سیستم‌عامل، بخش چهارم تولد یک سیستم‌عامل، بخش پنجم تولد یک سیستم‌عامل، بخش ششم تولد یک سیستم‌عامل، بخش هفتم تولد یک سیستم‌عامل، بخش هشتم تولد یک سیستم‌عامل، بخش نهم تولد یک سیستم‌عامل، بخش دهم تولد یک سیستم‌عامل، بخش یازدهم تولد یک سیستم‌عامل، بخش دوازدهم فرش قرمز فرش قرمز، بخش یکم فرش قرمز، بخش دوم فرش قرمز، بخش سوم فرش قرمز، بخش چهارم فرش قرمز، بخش پنجم

فرش قرمز، بخش ششم

فرش قرمز، بخش هفتم فرش قرمز، بخش هشتم فرش قرمز، بخش نهم فرش قرمز، بخش دهم فرش قرمز، بخش یازدهم فرش قرمز، بخش دوازدهم مقالات دارایی معنوی پایانی بر کنترل راه جذاب پیش رو چرا متن‌باز مهم است شهرت و ثروت معنای زندگی ۲