حالا رسیدهایم به جایی که باید قانونهای طلاییام را افشا کنم. قانون اول این است: «با دیگران چنان رفتار کن که میخواهی آنها با تو رفتار کنند.» اگر پیرو این قانون باشید، در هر موقعیت به راحتی خواهید دانست که چه رفتاری بهتر است. قانون دوم این است که: «به خودتان افتخار کنید.» و قانون سوم هم اینکه «و از کارها لذت ببرید.»
مطمئنا اینکه آدم به خودش افتخار کند و از کارش لذت ببرد، همیشه هم آسان نیست. یک ماه قبل از سهامی عام شدن وی.ای. لینوکس، من در اجرای هر دوی این قوانین ناکام بودم؛ یعنی درست وقتی که سخنرانی افتتاحیه نمایشگاه کامدکس لاسوگاس به من سپرده شد. همان طور که همه میدانند نمایشگاه کامدکس بزرگترین و بدترین نمایشگاه تجاری است که بشر تا به حال به راه انداخته. شهر خوابآلود لاسوگاس نوادا برای یک هفته تبدیل میشود به آهنربایی که جذب کننده هر تکنولوژی جدیدی است که ممکن است خریداری داشته باشد و هر آدمی که ممکن است محصول جدیدی را بخرد یا بفروشد. چند روز مانده به شروع نمایشگاه، کافی است در خیابان پنجره تاکسی را پایین بکشید و از هر زن خیابانی بپرسید که سخنرانی افتتاحیه کامدکس سر چه ساعتی شروع میشود و جواب صحیح را تحویل بگیرید.
این که برگزارکنندگان کامدکس از دیکتاتور خیرخواه سیاره لینوکس خواسته بودند که صحبت افتتاحیه را بر عهده بگیرد، به خودی خود ماجرای عظیمی بود. دادن این سخنرانی به من، چیزی بود که در صنعت به معنای به رسمیت شناختن ارزش لینوکس تعبیر میشد.
بیل گیتس سخنرانی اولین شب نمایشگاه یعنی یکشنبه را داشت. اتاق سخنرانی او، سالن رقص هتل ونتیان بود که گنجایشی برابر هفت فروشگاه متوسط ایکیا داشت. از ساعتها قبل جمعیت عظیمی برای شنیدن سخنان او در آنجا جمع شده بودند. بعضیها میخواستند صحبتهای احتمالی او در مورد دادگاههای ضد انحصار را بشنوند -که در همان زمان علیه مایکروسافت در جریان بود- و عدهای هم آن جا بودند تا بعدا برای نوههایشان تعریف کنند که پولدارترین مرد کره زمین را از نزدیک دیدهاند. صحبتهای گیتس با جوکی در مورد وکلا شروع شد و بعد هم با نمایش تکنولوژی جدید وب مایکروسافت و بخشهای گرافیکی آن ادامه یافت که در آن گیتس مانند آوستین پاور لباس پوشیده بود و ادای او را در میآورد. این جریان باعث خنده طولانی حضار شد.
من در این سالن نبودم چون داشتم تاو را در خرید لباس شب همراهی میکردم.
شب بعد من در همان سالن سخنرانی کردم.
البته فکر میکنم ترجیح میدادم بازهم برای خرید بیرون میرفتم. نه... واقعا نه...
مساله این نبود که آمادگی نداشتم. اتفاقا اوضاع از همیشه بهتر بود. من معمولا شب قبل از سخنرانی متنم را آماده میکنم. ولی این بار برای سخنرانی دوشنبه، از روز شنبه آماده شده و کامپیوتر را هم برای پخش اسلایدها تنظیم کرده بودم. همه چیز به نظر خوب میرسید. حتی سخنرانی را روی چند فلاپی مختلف کپی کرده بودم تا اگر یکی از آنها خراب شد، مشکلی پیش نیاید. یکی از معدود چیزهایی که به نظرم از سخنرانی هم بدتر است، سخنرانی در شرایطی است که چیزی به مشکل برخورده باشد. حتی به خاطر آماده بودن در برابر موقعیتی که همه فلاپیها خراب شده باشند، سخنرانیام را در اینترنت هم آپلود کرده بودم.
به خاطر ترافیک ناشی از نمایشگاه، دیرم شد و فقط نیم ساعت مانده به سخنرانیام، به هتل ونتیان رسیدم. با تاو، دخترهایم و چند دوست دیگر بودیم. وقتی به هتل رسیدیم، به خاطر اشتباه یکی از کارمندان در صدور مجوزها، برای رساندن خودمان به پشت صحنه به مشکل برخوردیم. میخواهم بگویم که هم چیز به مشکل برخورده بود.
در نهایت داخل شدیم. من برای صحبت جلوی چهل نفر آدم هم مضطرب میشوم چه برسد به بزرگترین جمعیتی که به عمرم دیدهام. بعد آن اتفاق افتاد.
من کشف کردم که کامپیوتری که از دو روز قبل آن همه با آن ور رفته بودم که از همه نظر آماده باشد، کنارم نیست. احمقانه بود. یکی جلو آمد و به من اطلاع داد که جمعیت از حدود چهار ساعت قبل، در سالن انتظار تجمع کردهاند و منتظر سخنرانی من هستند و جای خالی حتی برای یک نفر هم باقی نمانده است. در همین حال، من و بقیه داشتیم مثل مرغ سر کنده در پشت صحنه این طرف و آن طرف میرفتیم تا شاید کامپیوتر را پیدا کنیم.
این کامپیوتر یک کامپیوتر رومیزی معمولی بود که روی آن استارآفیس نصب کرده بودم که یکی از بستههای نرمافزارهای اداری لینوکس است. برنامه این بود که فلاپی را داخل دستگاه بگذارم و همه چیز به خوبی کار کند اما حالا کامپیوتر کلا غیب شده بود. در نهایت حدس زدیم که آن کامپیوتر احتمالا برچسب نداشته یا برچسب اشتباه خورده بوده و به همین دلیل توسط کارمندان از پشت صحنه خارج شده. خوشبختانه لپتاپم همراهم بود و اسلایدها و استارآفیس را هم روی آن داشتم.
چون این لپتاپم بود، همه فونتها را روی آن نصب نکرده بودم. نتیجه این بود که آخرین خط اسلایدها دیده نمیشد ولی وقتی متوجه این نکته شدم با خودم گفتم: چه اهمیتی دارد؟ به هرحال من از جلسه زنده بیرون خواهم آمد. حالا باید کابلها را وصل میکردم. قبل از اینکه من بتوانم کارم را تمام کنم، مردم وارد شده بودند. من مشغول ور رفتن با کابلها بودم که آدمها به داخل سالن سرازیر شدند و تک تک صندلیها که سهل است، همه جاهای ایستادن بین ردیفها و گوشههای سالن را پر کردند. خوشبختانه قبل از اینکه دهانم را برای حرف زدن باز کنم، همه بلند شدند و شروع کردند به تشویق کردنم.
صحبتم را با اشاره به لطیفهای که دیروز بیل گیتس در مورد وکلا گفته بود شروع کردم و یک جمله درباره اینکه ترنسمتا مشغول چه پروژهای است به آن افزودم. در مطبوعات شدیدا شایعه شده بود که من از فرصت سخنرانی در کامدکس استفاده خواهم کرد تا (بالاخره) توضیح دهم که ترنسمتا مشغول چه پروژهای است. اما ما هنوز آماده اعلام عمومی نبودیم. بخش عمده سخنرانی من مربوط به مزیتهای متنباز بودن نرمافزار بود. در اواسط صحبت، دانیلا که همراه تاو و پاتریشیا در ردیف اول نشسته بود، شروع به گریه کرد و شک ندارم که صدایش در همه کازینوها و استریپکلابهای لاسوگاس شنیده شد.
کسی این سخنرانی را به عنوان یک خطابه خوب در تاریخ ثبت نخواهد کرد. بعدها یک نفر سعی کرد با گفتن اینکه بیل گیتس هم به هنگام شروع سخنرانی در شب قبل به وضوح مضطرب بوده، من را دلداری بدهد. به هرحال سخنرانی بیل گیتس با مشکلاتی شبیه من مواجه نشده بود؛ اما گیتس در حالی سخنرانی میکرد که بخش عدالت تجاری دولت آمریکا گلوی او را چسبیده بود و فشار میداد. به نظرم وضع من بهتر بود.