دارایی معنوی
بحث دارایی معنوی این روزها آن قدر داغ است که بعید است به اتاقی داخل شوم و پوستری یا نوشتهای در حمایت از یکی از طرفین بحث در آنجا نصب نشده باشد. بعضیها فکر میکنند که امتیازنامهها یا دیگر قوانین حمایت از مالکیتهای معنوی باعث تباهی و فساد جهان خواهند شد. به اعتقاد آنها، مشکل این قوانین آن نیست که از اعتدال خارج شدهاند بلکه به باور آنها قوانین مرتبط با مالکیتهای معنوی اصولا نوعی شر است که باید هر چه زودتر از دست آن خلاص شد. طرف مقابل، فکر میکند که کل اقتصاد جهان بر مبنای حقوق دارایی معنوی بنا شده است و تمام تلاششان این است که قوانین مربوط به امتیازنامهها را مستحکمتر کنند.
نتیجه این است که دیوارنوشتههای له و علیه این موضوع، پررنگتر و برجستهتر شوند.
مشخص است که منظورم از اتاق، بیشتر اتاقهای مجازی درون اینترنت است و نه کافههای شبانه سن خوزه. گوشه و کنار اینترنت پر است از مشاجرات مربوط به قوانین دارایی معنوی و مردمی که درباره همه چیز صحبت میکنند. از اصلاحیه اول گرفته تا این موضوع که دارایی معنوی ممکن است در آینده، توسعه نرمافزارهای متنباز را غیرممکن کند.
وقتی که من میخواهم به این مساله فکر کنم به جایی میرسم که رسما میتوان آن را دیوانگی خواند.
مساله این نیست که من نظری ندارم: به نظر من دارایی معنوی چیز ارزشمندی است ولی این دقیقا چیزی است که هر دو طرف دعوا آن را قبول دارند. به شما گفتم که جریان خیلی گیج کننده است. معمولا در آخر بحث، من میبینم که به نفع هر دو طرف استدلال کردهام. جریان هم این است که دو طرف بحث، از دو چیز مستقل دفاع میکنند و این وسط دارایی معنوی فقط یک اسم است که هر دوی آنها به کارش میبرند.
برای خیلیها -از جمله من- دارایی معنوی چیزی است مربوط به اختراعات انسانی؛ یعنی دقیقا همان چیزی که انسان را از حیوان جدا میکند (و خب از انگشت و این جور چیزها). در این فضا خود اسم «دارایی معنوی» یک توهین است چون اختراع، یک کالا نیست که بشود مالک آن بود یا آن را خرید و فروش کرد. اختراع، همان آفرینش است و ارزشمندترین کاری است که موجود انسان میتواند انجام دهد. ابداع، هنر است؛ آنهم یک هنر پررنگ و درخشان. مونالیزا یک ابداع است درست همان طور که برنامه حاصل از یک شب پر کار پشت کامپیوتر که برنامهنویس به آن افتخار میکند، هنر است. چنین چیزی را نمیشود ارزشگذاری کرد یا حتی فروخت چون بخشی از هویت فردی است که آن را به وجود آورده.
این نوع از تولید -خواه به شکل نقاشی باشد یا موسیقی یا مجسمهسازی یا نوشتن یا برنامهنویسی- باید مقدس باشد. تولید کننده و محصول، رابطهای با هم دارند که غیرقابل تقلیل است. درست مثل رابطه مادر و فرزند یا رابطه بین غذای چینی و ام.اس.جی؛ اما در عین حال محصول باید در اختیار هر کس دیگری که میخواهد از آن استفاده کند یا آن را تغییر دهد هم باشد چون این محصول، همان انسانیت است.
و در همین حال در سمت دیگر، صنعتی هست با ارزش تقریبی هفت گازیلیون میلیارد دلار آمریکا در سال که دارایی معنوی نامیده میشود. این روزها خلاقیت انسانی اتیکت قیمت خورده و اتفاقا قیمتش هم خیلی بالا است. خلاقیت کمیاب است و در نتیجه نه فقط گران که بسیار هم پر منفعت. این زاویه دید باعث یک بحث جدید میشود که کاملا با قبلی فرق دارد و آدمهای متفاوتی را هم درگیر میکند. آدمهایی در اینجا بحث میکنند که حاصل خلاقیت بشری را «دارایی» مینامند. این آدمها الزاما وکیل نیستند.
یک بار دیگر به عنوان این فصل نگاه کنید تا متوجه شوید که آدمهای معتقد به «دارایی» تا الان که برنده بودهاند. حداقل اسم آنها که پیروز شده؛ پس مشکل چیست؟
مشهورترین مفهوم در دنیای دارایی معنوی، کپیرایت است. کپیرایت در واقع شرایطی است که سازنده طی آن اعلام میکند که در مورد این محصول، چه حقوقی را به دیگران تفویض میکند. «صاحب» محصول حق دارد اعلام کند که دیگران با پذیرش چه قواعدی باید از محصول او استفاده کنند.
کپیرایت دار کردن یک محصول هم کار سادهای است. نیازی به ثبت آن نیست: شما به شکل خودکار صاحب کپیرایت محصولی هستید که ساختهاید. این وضع، تفاوت عمدهای دارد با دیگر انواع قوانین مربوط به داراییهای معنوی. بر خلاف قوانین پیچیده حقوق تجاری و لوگوها، داشتن کپیرایت حق هر شهروند است و نه در اختیار شرکتهای بزرگ. شما با کشیدن، نوشتن یا کلا ساختن یک چیز منحصر به فرد، میتوانید صاحب کپیرایت آن شوید. گفته میشود که داشتن کپیرایت یک محصول به سادگی نوشتن «© کپی رایت ۲۰۰۰، جای اسم شما» است ولی صادقانه به شما بگویم که حتی نیازی به این کار هم نیست. چه بنویسید و چه ننویسید، کپی رایت محصول شما متعلق به شما است. آن نوشته فقط به دیگران کمک میکند تا در صورت علاقه به استفاده از محصول شما، راحتتر شما را پیدا کنند.
شکی نیست که مالکیت کپی رایت چیزی کمک چندانی به کسی نمیکند. واقعیت این است که مالکیت چیزی که ساختهاید، به این معناست که میتوانید شیوه استفاده از آن را شخصا تعیین کنید؛ مثلا حق دارید محصول هنری خود را به کسی بفروشید و هیچ کسی به جز اداره مالیات حق ندارد در این باره جلوی شما را بگیرد. ولی جریان چیزی بیشتر از پول صرف است و این دقیقا همان چیزی است که باعث گیجی بیشتر مردم میشود.
برای مثال، شما به عنوان صاحب کپیرایت یک کالا، این قدرت را دارید که با کالایتان، کارهای جالبتری از فروش آن انجام دهید؛ مثلا اینکه برای آن یک مجوز تعیین کنید. این کار حتی از فروختن یک چیز هم بهتر است. با استفاده از یک مجوز درست، میتوانید به جای فروش خود یک اثر هنری، مجوز آن را به دیگران بفروشید و بر اساس آن مجوز، دیگران حق داشته باشند در حالی که اثر هنوز متعلق به شما است، از آن استفاده کنند. انتخاب یک مجوز درست به اصطلاح باعث خواهد شد تا هم بتوانید کیکتان را بخورید و هم آن را نگه دارید. این دقیقا همان روشی است که باعث شد مایکروسافت رشد کند: مجوز یک کالا را دائما به دیگران بفروشد در حالی که کالا هنوز متعلق به خودش است. بیخود نیست که مردم عاشق داشتن این جور مجوزها هستند.
ببینم تا این جای کار متوجه مشکل شدهاید یا نه؟ اگر هنوز متوجه نشدهاید باید بگویم که خیلی مواظب کلاهبردارهای حرفهای باشید!
مشکل اصلی دارایی معنوی، این شده که صاحب آن میتواند تا بینهایت بار آن را بفروشد بدون اینکه چیزی را از دست بدهد. شما هیچ ریسکی نمیکنید و در واقع حتی این را در مجوز خود میگنجانید که اگر کالا عیبی پیدا کرد یا باعث عیبی شد، شما هیچ مسوولیتی نخواهید داشت. به نظر نامعقول است؟ دقیقا!
مشکل این است که هیچکس از مصرفکننده حمایت نمیکند.
اوضاع از این هم بدتر است. صاحب کپیرایت نه تنها حق فروش محصولش را تا ابد خواهد داشت که میتواند علیه هر کسی هم که محصولی شبیه محصول او تولید کند، شکایت کند. واضح است که صاحب کپیرایت، صاحب حقوق کارهای مشتق از کار اصلی هم هست.
واضح است؟ نه چندان. خط مرز بین الهام و تقلید کجاست؟ اگر دو نفر به شکل مستقل به یک ایده برسند چه؟ آیا بحث سر این است که کدام یکی زودتر قطار فروش دوباره و سه باره و هزار باره همان محصول را راه خواهند انداخت و دیگری حق نخواهد داشت حتی کارش را به کسی عرضه کند؟ مساله این نیست که فقط از مصرفکنندگان حمایت نمیشود، جریان این است که «دارایی معنوی»، از دیگر افراد خلاق هم حمایت نمیکند و جلوی بروز خلاقیت آنان را میگیرد.
چیزی که بحث را زشتتر هم میکند این است که بسیاری از مدافعین قوانین داراییهای معنوی قویتر، استدلالهای خود را بر مفاهیمی مثل «دفاع» از حقوق هنرمندان و مخترعان بنا میکنند. چیزی که به نظر میرسد در این میان مغفول میماند این واقعیت است که نتیجه دادن قدرت بیشتر به یک عده از مردم، گرفتن قدرت از دیگران است.
و در این شرایط، غیرمنتظره نخواهد بود اگر بشنوید که بیشترین شرکتهایی که استدلالهایشان به سمت تقویت قوانین کپیرایت است، دقیقا همانهایی هستند که بیشترین نفع را از این قوانین میبرند. این قوانین توسط هنرمندان یا مخترعین تقویت نمیشود، بلکه مدافع این قوانین شرکتهایی هستند که زندگیشان به خلاقیت افراد دیگر وابسته است؛ و البته وکلا را هم نباید فراموش کرد. نتیجه؟ قوانینی مشابه قانون نه چندان مشهور کپیرایت هزاره دیجیتال که آخرین بقایای حقوق مصرفکننده کالاهای کپیرایت دار را از ایشان گرفت.
اگر حالا به این نتیجه رسیدهاید که کپیرایت از نظر من چیز نامناسبی است، باید بگویم که در اشتباهید. من گاهی واقعا عاشق کپیرایت هستم و تنها مشکلم هم این است که نباید روی حقوق نویسنده بیش از حد تاکید شود. قرار نیست ترتیب مصرفکننده را بدهیم. من این را نه به عنوان یک مصرفکننده که به عنوان تولید کننده یک کالای کپیرایتدار میگویم. چه در مورد این کتاب و چه در مورد لینوکس.
من به عنوان فرد دارای کپیرایت، حقوق خودم را محفوظ میدانم ولی با هر حقی، الزاماتی هم همراه میشود. من ملزم میشوم که از حقوقم استفاده منصفانه کنم نه اینکه از آن به عنوان اسلحهای علیه کسانی که این حقوق را ندارند، بهره ببرم. همان طور که یک آمریکایی بزرگ یک جایی گفته: «نپرسید که کپیرایت چه کاری برای من کرده بلکه بپرسید که شما چه کاری برای کپیرایت میتوانید بکنید.» یا یک چنین چیزی.
و در نهایت باید بگویم که حتی با وجود مواردی مثل کپی رایت هزاره دیجیتال، کپیرایت هنوز شکلی نسبتا معتدل از دارایی معنوی است. مفهوم استفاده منصفانه هنوز معتبر است و داشتن کپیرایت چیزی به معنی مالکیت تمامی حقوق مربوط به اثر توسط مولف نیست.
اما در مورد حق اختراعها، علایم تجاری و اسرار تجاری دیگر نمیشود همین نظر را داشت. در دنیای داراییهای معنوی، اینها مواد مخدر سنگین هستند. بحث درباره حق اختراع نرمافزار آن قدر در شرکتها باعث دعوا شده که حرف زدن در این مورد در حلقههای فنی، رسما حرکتی تحریک آمیز و دور از ادب به حساب میآید؛ درست مثل حرف زدن در مورد مالکیت اسلحه، سقط جنین، مصرف حشیش و بهتر بودن مزه پپسی از کوکاکولا. دلیلش هم این است که حق اختراعها در بسیاری از جهات، کنترل کامل بر ابداعات را به مالکان حق اختراع میدهند. بدون اینکه جنبههای مثبت کپیرایت را حفظ کنند.
یکی از بدترین جنبههای حق اختراع در مقابل کپیرایت، این است که شما با ابداع یک چیز جدید، به خودی خود صاحب حق اختراع آن نمیشوید بلکه باید تمامی مسیر دردناک و پیچیده و دشوار برای درخواست یک حق اختراع را در دفتر مخصوص به این کار طی کنید. درخواست برای یک حق اختراع، درست مثل ایستادن در صف دریافت گواهینامه رانندگی است، با این اختلاف که باید به همراه حداقل دوازده وکیل متخصص حق اختراع در صف بایستید و صف هم در حدود دو سال تمام طول میکشد! خلاصهاش این است که دریافت یک حق اختراع کاری نیست که عصر چهارشنبه که بچهها خوابند، بروید و انجامش بدهید.
برای درک عمق فاجعه، این را هم بگویم که گاهی اداره ثبت حق اختراع، ممکن است منابع لازم برای بررسی اینکه آیا اختراع شما واقعا یک اختراع است را هم نداشته باشد. آنها آینشتین را استخدام نکردهاند تا اختراعات را بررسی کند و در نتیجه بررسی اختراعات جدید، معمولا به درستی انجام نمیشود. منظورم این است که در بسیاری از مواقع، اختراعات مشکلدار و ناتمام هم ثبت میشوند. این اداره فرق زیادی با یک پستخانه که کارمندانش همگی دکترا داشته باشند ندارد.
نتیجه چیست؟ به دلایلی کاملا مشخص، افراد خیلی کمی صاحب حق اختراع چیزی هستند. این شرکتها هستند که هزاران اختراع را تصاحب میکنند و وقتی شرکتی آنها را تهدید میکند که به خاطر نقض یکی از موارد ثبت اختراع متعلق به آن شرکت در فلان کالا، شکایت خواهد کرد، با تهدیدی مشابه، جوابش را میدهند. دنیای ثبت اختراع، این روزها تفاوت چندانی با جنگ سرد سابق ندارد با این اختلاف که این بار سلاح اتمی، جایش را به دارایی معنوی داده است و این موضوع، چیزی از ترسناکی جنگ کم نمیکند. مردمی که این بار باید در پناهگاههای زیرزمینی مخفی شوند، مخترعین مستقلی هستند که از یک طرف با یک سیستم دیوانه طرفاند و از طرف دیگر، پول لازم برای استخدام ۱۲۰۰۰ وکیل برای دفاع از خود را ندارند.
اگر فکر میکنید همه چیز را دیدهاید، وقت آن شده تا با مواد مخدر قویتری از دنیای داراییهای معنوی آشنا شوید: اسرار تجاری. مزیت «اسرار تجاری» نسبت به انواع قبلی در این است که دیگر نه چیزی به نام دفتر اسرار تجاری وجود دارد و نه هیچ برگهای که لزومی به پر کردن آن باشد. برای اضافه کردن یک پروژه به «اسرار تجاری» کافی است یک برچسب «سرّی» به آن بزنید و به بقیه هم همین را بگویید. البته میتوانید درباره چیستی پروژه به هرکسی که دوست دارید توضیح بدهید ولی باید ذکر کنید که این حرفها سری هستند.
این کاری است که مردم همیشه کردهاند و احتمالا دلیل پیدایش حقوق مربوط به ثبت اختراع هم همین بوده است. قوانین ثبت اختراع به وجود آمدهاند تا افراد و شرکتها را به افشای اسرار تجاری ترغیب کنند و به آنها این تضمین را بدهند که حتی در صورت افشای اسرار موفقیت تجاری، بازار از دست آنها خارج نخواهد شد. یک جور این-درمقابل-آن؛ شما اعلام میکنید که راز موفقیتتان چه بوده است و قوانین تضمین میکنند تا فلان سال، بازار در انحصار شما باشد.
پیش از دوران ثبت اختراع، مردم و شرکتها از اسرار تجاریشان با چنگ و دندان دفاع میکردند و گاهی حتی این مخفیکاری به جایی میرسید که آنها را با خود به گور میبردند. شکی نیست افشا نشدن تکنولوژیهای پیشرفته برای همگان، شدیدا به ضرر روند تکاملی تکنولوژی خواهد بود. وعده حقوق انحصاری، ثبت اختراع را به مشوقی قدرتمند تبدیل کرده تا آدمها بدانند که در صورت افشای اسرار تجاری، توان رقابتی خود را در مقابل رقبا از دست نخواهند داد و در نتیجه با اطمینان خاطر بیشتری پیشرفتهای تکنولوژیک خود را علنی کنند.
به هرحال این ماجرا مربوط به آن روزها است و حالا دورانی گذشته و ما در این روزها زندگی میکنیم. این روزها بنا به دلایلی ژرف، حتی اسرار تجاری هم توسط قانون حمایت میشوند. هر عقل سالمی درک میکند که وقتی رازی علنی شد، دیگر یک راز نیست. تنها در راهروهای طویل و پیچ در پیچ قوانین مربوط به داراییهای معنوی است که یک راز میتواند حتی بعد از اینکه همگان از آن مطلع شدند، کماکان یک راز باقی بماند. در این راهروها اگر برای کارفرمای ناجوری کار کنید، حتی دانشی که در مغز شما است میتواند موجبی شود برای شکایت از شما. بعضی از قوانین مربوط به داراییهای معنوی، واقعا ترسناک شدهاند.
در نگاهی وسیعتر، متنباز جنبش صلح است. جنبش صلحی برای پایان دادن به جنگ طولانی داراییهای معنوی. در حالی که بسیاری از مردم دیدگاههای خود را در مورد متنباز و کاری که قرار است انجام دهند دارند، در اکثر آنها میتوان این نقطه اشتراک را دید که متنباز، جنبشی با تکنولوژی بالا است برای برقراری آرامش و خنثی کردن سلاح کپیرایت در جنگ داراییهای معنوی.
متنباز میخواهد از سلاح کپیرایت استفاده جدیدی کند. قرار است این بار کپیرایت که تا دیروز سلاحی علیه مردم بود، به کارت دعوتی از مردم برای پیوستن به تفریح دیگران تبدیل شود. همان مانترای قدیمی: عشق بورزید و جنگ نکنید (البته در سطحی انتزاعی و احتمالا با توجه به بعضی گیکهایی که من میشناسم، بسیار انتزاعی).
البته مثل هر عقیده فلسفی دیگری، دیدگاه مقابلی هم موجود است و این همان جایی است که من یکبار دیگر میتوانم از پزشک گواهی رسمی بگیرم که شیزوفرنی دارم.
تا الان سعی کردم توضیح بدهم که چرا بسیاری از مردم معتقدند که دارایی معنوی و بهخصوص قدرتمندتر شدن قوانین مربوط به آن، بد است. خیلی از افراد جامعه متنباز (و صادقانه بگویم که حتی افراد بیرون از آن) هستند که معتقدند به این دلایل باید کل سلاحهای اتمی را نابود کرد و با برانداختن قوانین انحصاری، به کل جنگ سرد خاتمه داد. بقیه مخالفاند.
دیدگاه مقابل این است که بله، ممکن است دارایی معنوی ناعادلانه باشد و بله، قوانین مربوط به آن هم به نفع شرکتهای بزرگ هستند و منافع مصرفکنندگان را نادیده میگیرند، ولی هر چه باشد این شیوه تا امروز که نافع بوده! این قوانین، قدرت را در دستان قدرتمندان متمرکز میکنند و دقیقا به همین دلیل که سلاح قویای هستند، باعث پیشرفت بازار میشوند. مشخصا همان روابطی که باعث میشدند سلاحهای هستهای، قدرت نهایی در جنگ سرد باشند، اینجا هم باعث جذابیت قوانین دارایی معنوی در جنگ تکنولوژی شدهاند؛ و در تکنولوژی پول هست.
و حلقه پسخوردی هم که به وجود میآید، بسیار قوی است. از آنجایی که دارایی معنوی چیز خوبی برای پول درآوردن است، پول زیادی هم صرف تولید دارایی معنوی بیشتر خواهد شد. این واقعیت بسیار مهم است و تقریبا همان چیزی است که در تاریخ هم باعث شده جنگها منشاء اختراع و جهشهای مهندسی باشند (خود کامپیوتر هم در ابتدا با مقاصد صرفا نظامی به وجود آمد). جنگ مجازی حقوق دارایی معنوی، باعث شده آن قدر منابع صرف توسعه تکنولوژی شود که پیش از این هیچگاه سابقه نداشته. این چیز خوبی است.
معلوم است که من منطقا معتقدم که اختصاص منابع به یک موضوع باعث پیشرفت آن نخواهد شد. برای مثال به صنعت موسیقی نگاه کنید. سالی کاجیلیون دلار صرف این میشود که استعدادهای آینده را کشف کنند و هیچکس متقاعد نشده که اسپایس گرلز (که به دلیل هنرشان به میزان کافی تحسین شدهاند) با ولفگانگ آمادئوس موزارت (که در فقر مرد) قابل مقایسه است. پس شکی نیست که پول ریختن به پای یک مساله باعث ظهور نوابغ نخواهد شد.
اما این نظریه که پول نابغه نمیسازد در مدلهای بلند مدت صنعتی کارایی چندانی ندارد. نبوغ آن قدر غیرقابل پیشبینی تقسیم شده و یافتنش آن قدر مشکل است که برنامهریزی بلند مدتی که منحصرا مبتنی بر کشف و جذب نوابغ باشد، به جایی نخواهد رسید. توسعه تکنولوژیک (و متاسفانه موسیقی)، این روزها نه مبتنی بر انیشتینها (و موزارتها) که وابسته به لشکر عظیمی از مهندسین زحمتکش (و در مورد موسیقی، دختران جوان) است که حداکثر ممکن است گاهگاه جرقهای از خلاقیت بروز بدهند. منابع بیشتر، باعث بروز هنر والا نخواهد شد، اما رشد آرام و مستمر را تضمین خواهد کرد. در نهایت هم این بهتر است.
شاید مفهوم لشکر مهندسین زحمتکش، بار رمانتیک و کشش بسیار کمتری نسبت به یک استعداد خارقالعاده داشته باشد. فقط کافی است تعداد فیلمهایی که در مورد «دانشمند دیوانه» دیدهاید را با آنهایی که در مورد «لشکر مهندسین زحمتکش» ساخته شدهاند، مقایسه کنید. وقتی صحبت از کسب و کار است، احتمالا همه به دنبال جرقههای خلاقیت هستند اما چیزی که بیشتر مورد توجه است، پیشرفتهای کوچک اما مستمر در طول زمان است.
اینجاست که نور دارایی معنوی، میدرخشد: دارایی معنوی بالیده و تا به امروز موفق بوده است تا مانند جام مقدس تکنولوژی مدرن، به این ماشین بزرگ سوخت برساند. به لطف دارایی معنوی، ماشین بزرگ تکنولوژی تا امروز بدون اختلال به رشد آرام خود ادامه داده است. تکنولوژی دیگر شاهد جهشهای عظیم نیست؛ اما رشد آن کاملا قابل اتکا است.
پس من هر دو طرف را میبینم. البته باید اعتراف کنم که در اکثر مواقع، ترجیح میدهم فقط طرف مفرح و خلاقانه دنیای تکنولوژی را نظارهگر باشم؛ دنیایی که در آن عوامل اقتصادی همیشه تعیین کننده نیستند. من رویایی دارم؛ رویای من روزی است که قوانین دارایی معنوی بر مبنای اخلاقیات نوشته شوند و نه در این مورد که چه کسی قرار است سهم بزرگتری از کیک را تصاحب کند.
به من اعتماد کنید. من از اقتصاد سر در میآورم ولی در عین حال نمیتوانم آرزو نکنم که اقتصاد چنین تاثیر منفیای بر قوانین داراییهای معنوی مرتبط با تکنولوژیهای نوین نداشته باشد. مشوقهای اقتصادی که در پی تقویت قوانین داراییهای معنوی میآیند و ناتوانی ما از استفاده از عباراتی مثل «استفاده منصفانه» یا «خلاق» در متون رسمی، باعث شده که این دو دیدگاه مرتبط با دارایی معنوی، این قدر جدا از هم رشد کنند. درست مثل دعوای دو همسایه، اینجا هم هیچ یک از طرفین حاضر نیستند قبول کنند که جواب صحیح احتمالا جایی در وسط این دو حد نهایی، قرار دارد.
همان طور که تصویب متاسف کننده قانون کپیرایت هزاره دیجیتال نیز نشان داد، مشوقهای اقتصادی به خوبی کار میکنند. سوال این است که چه نوعی از قانون دارایی معنوی میتواند رشد تکنولوژی را تضمین کند بدون اینکه آن را به طور کامل زیر نظر منافع خام مادی درآورد.
مساله وقتی جدیتر خواهد شد که بدانیم تکنولوژی مدرن (و بهخصوص اینترنت) در حال تضعیف اشکال قدیمی حفاظت از داراییهای معنوی هستند و این روند آن قدر سریع در حال رخ دادن است که ما از آن عقب ماندهایم و کسی هم توان پیشبینی آن را نداشته است. چه کسی تصور میکرد که مادربزرگهای میانه غربی آمریکا، روزی دستورات سوزندوزی را به شکل غیرقانونی از طریق اینترنت به اشتراک بگذارند؟ کپی آثار هنری -و خود تکنولوژی- در مقیاس بالا آن قدر همهگیر و آسان شده است که این روزها شرکتهایی که منافعشان در داراییهای معنوی است، هراسان در جستجوی هر راهی هستند که بتوان از طریق آن جلوی این کار را گرفت. آنها همه تلاششان را انجام میدهند تا کپی آثار را ممنوع کنند یا حتی در صورت امکان، تکنولوژیای که این کپی را ممکن میکند هم غیرقانونی اعلام کنند.
این تصویر چه مشکلی دارد؟ مشکل اینجاست که وقتی همه تلاش معطوف به این میشود که جلوی استفاده غیرقانونی از یک محصول گرفته شود، استفاده قانونی از آن هم سختتر میشود. نمونه مشهور این امر در دنیای لینوکس، دعوای قانونی مشهور به DeCSS است.
در مورد DeCSS شرکتهای سرگرمی از افرادی که به دنبال باز کردن کد دی.وی.دیها به منظور به اشتراک گذاشتن این کد روی اینترنت بودند، شکایت کردند. برای قاضی مهم نبود که هدف نهایی این افراد قانونی است. او رای داد که چون محصول پروژه، قابلیت استفاده غیرقانونی را دارد، حتی اشاره به اینکه از کجا میتوان کدها را پیدا کرد هم در ایالاتمتحده غیرقانونی است (نام DeCSS از ترکیب پیشوند De به معنی «برعکس» یا «بازکردن» و CSS ساخته شده بود که مخفف سیستم مخفیسازی محتوا است).
این نمونه عالیای است از کاربرد قوانین دارایی معنوی نه برای رشد خلاقیت که به منظور کنترل بازار و محدود کردن آنچه مصرفکننده حق دارد یا حق ندارد انجام دهد. نمونهای از حرکت اشتباه قوانین دارایی معنوی.
به هرحال این استفاده اشتباه از قدرت دارایی معنوی محدود به موارد تکنولوژیک هم نیست. یک مثال کلاسیک دیگر مربوط است به استفاده از قوانین اسرار تجاری برای تعقیب و متوقف کردن کسانی که سعی کردند عموم مردم را نسبت به کلیسای ساینتولوژی آگاه کنند. کلیسای ساینتولوژی با موفقیت کتاب مقدس خود (تکنولوژی پیشرفته) را به عنوان یک سِرّ تجاری ثبت کرده بود و با استفاده از قوانین دارایی معنوی، جلوی عمومی شدن این کتاب را گرفت.
اما شق دیگر چیست؟ به این فکر کنید که یک قانون دارایی معنوی بیاید که حقوق دیگران را هم ذکر کند. به این فکر کنید که قوانین دارایی معنوی، ممکن است باز بودن یا به اشتراک گذاشتن را تشویق کنند؛ مثلا میتوانید قانونی را در نظر بگیرید که بگوید شما میتوانید اسرار خود را داشته باشید -چه فنی و چه دینی- ولی این قانون، تضمینی حقوقی برای مخفی ماندن آن سر نباشد.
بله! میدانم. گاهی غیر واقعبین میشوم.